۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است



گروه جهاد و حماسه: پیش از شهادت محمود، در خواب دیدم که سمت راست صورتش کبود شده بود. محمود گفت که کسی او را نزده و درد نمی‌کند که در همان زمان از خواب پریدم. پس از شهادت محمود، وقتی به بهشت زهرا رفتم، متوجه شدم که قسمت راست صورت پسرم کبود شده است و به یاد همان خواب افتادم.

رد نشود///

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، در ویژه برنامه «ستارگان پرفروغ» این هفته که ساعت ۱۱ سه شنبه سوم بهمن ماه در بیت معظم شهید «محمود چیتی» برگزار می‌شود؛ محمدرضا جمالی، مدیر فرهنگی هنری منطقه ۱۰ به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهدای منطقه ۱۰؛ با خانواده معظم این شهید والامقام دیدار و از آنها تجلیل کرد.

مادر سالخورده شهید چیتی با بیان خاطراتی از فرزندش گفت: محمود ۲۰ فروردین ماه سال ۴۵ به دنیا آمد و هشتم مردادماه سال ۶۵ در سن ۲۰ سالگی در حومه خرمشهر به شهادت رسید.

رد نشود///

وی افزود: محمود دوره آموزشی‌اش در مشهد؛ لشگر ۷۷ بود و طی گذشت دوماه از سربازی‌اش، زمانی که به مرخصی آمد، لباس‌های بافتنی و انگشترش را به یکی از دوستان و پسرخاله‌اش داد و وصیت کرد تا انگشتر را در حرم امام رضا(ع) بیندازد.

رد نشود///

مادر شهید تصریح کرد: محمود برای بار دوم که از خدمت مرخصی گرفته بود؛ قصد رفتن به شمال را داشت، اما این اجازه را به او ندادم. زمانی که محمود به سربازی برگشت، دو هفته بعد خبر شهادتش را از همسایه‌ها شنیدم؛ چراکه همسایه‌ها در جایی خوانده بودند که محمود شهید شده است.

وی ادامه داد: زمانی که از بنیاد شهید رسما خبر شهادت محمود به ما رسید، همان شب پدر محمود رفت و همه مدارک را از جیب محمود برداشت و به خانه آورد و صبح زمانی که من برای دیدن پیکر پسرم رفتم، متوجه شدم که پیکر محمود با پیکر یک شهید شمالی جابه جا شده و پیکر محمود اشتباها به شمال منتقل شده بود که البته دو روز بعد، پیکر را به ما دادند.

رد نشود///

مادر شهید به خوابی اشاره کرد که پیش از شهادت محمود دیده بود و گفت: پیش از شهادت محمود، در خواب دیدم که پسرم ساک به دست وارد کوچه شده است و وقتی از او پرسیدم که از سربازی فرار کرده‌ای، او گفت که سربازی‌ام تمام شده است. سمت راست صورتش کبود شده بود. محمود گفت که کسی او را نزده و جای سیلی هم درد نمی‌کند و در همان زمان از خواب پریدم. پس از شهادت محمود، وقتی به بهشت زهرا رفتم، داخل قبر را که مشاهده کردم، متوجه شدم که قسمت راست صورت پسرم کبود شده است. با دیدن این صحنه به یاد همان خواب افتادم.

وی بیان کرد: نام محمودم را روی نوه بزرگم گذاشتم که امروز ۲۷ ساله بوده و در سپاه مشغول به کار است. دلیل آنکه نام پسرم را روی نوه‌ام گذاشته‌ایم براساس خوابی بود که دیده بودیم. یک شب در خواب دیدیم که نوزاد قنداقی از قبر محمود بیرون می‌کشند.

رد نشود///

 

شهید محمود چیتی متولد بیستم فروردین ماه ۱۳۴۵، از دلاور مردان دفاع مقدس است که هشتم مردادماه ۱۳۶۵ طی درگیری با دشمن در شهر خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکر پاک این شهید والامقام درقطعه۵۳ ردیف ۹۵ شماره۱۷ گلزار مطهر شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شده است.

گفتنی است؛ گرامیداشت یاد و خاطره شهدای والامقام منطقه ۱۰ به همراه پاسداشت فرهنگ ایثار، شهادت و مقاومت در قالب دیدار و تکریم خانواده معظم شهدا؛ بر اساس فرموده‌ مقام معظم رهبری به «تلطف و احوالپرسی از خانواده شهدا» از اهداف برنامه «ستارگان پر فروغ» است که هر هفته، سه شنبه‌ها به همت خانه موزه شهیدان اقبالی برگزار می‌شود.

در این دیدار محمدرضا جمالی، رئیس فرهنگسرای عطار به همراه با کوروش ایلخنانی رئیس روابط عمومی فرهنگسرای عطار و افسانه مهاجان؛ رئیس خانه  موزه شهیدان اقبالی حضور داشتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۱:۲۱
احمد جانقربانی

نزدیک غروب بود. وقتی از شیب ملایم تپه بالا می‌آمد یکی از بچه‌ها او را دیده بود و با هم تا جلو چادر آمده بودند. توی چادر یکی دراز کشیده بود. یکی نامه می‌نوشت. دیگری پوتین‌هایش را واکس می‌زد. شهردار هم در تدارک روشنایی و شام بچه‌ها بود.

شهدا

با شنیدن صدای سلام همه سرها در چادر چرخید. جلو در چادر ایستاد بود و با لبخند بهت زده بچه‌ها را نگاه می‌کرد؛ با یک پیراهن چهار خانه قرمز و شلوار قهوه‌ای و یک جفت کتانی، یک قیف کوچک پارچه‌ای روی چشم راستش بیشتر جلب توجه می‌کرد. همه از جا جستند. به گرمی یک یک بچه‌ها را در آغوش کشید. حسین خسروی آمده بود.

پیش از آن که دهان کسی به سئوال باز شود با لحن طلبکارانه‌ای همیشگی‌اش شروع کرد به گفتن: چی فکر کردید؟ به این راحتی ول کن نیستم. کدام آدم عاقلی با یک ترکش فسقلی می‌رود و بر نمی‌گردد. نه خیر. از این خبرها نیست.

سعی می‌کرد خودش را سر حال نشان دهد. اما همه می‌دیدند که تحلیل رفته. ده روز پیش بود که حسین با فرماندهان می‌روند کوه های اطراف (جایی که محل عملیات احتمالی لشکر علی بن ابیطالب بود) برای شناسایی. آن روز وقتی همه برگشتند، کسی حسین را ندید. او زخم برداشته بود و برده بودندش عقب. حسین جزئیات ماجرا را گفت.

وقتی به آخرین سنگر‌های خود رسیدیم هوا داشت تاریک می‌شد و ما وقت کمی برای شناسایی داشتیم. به همین دلیل دائم روی قله جا به جا می‌شدیم. همین باعث شد دشمن متوجه شود و آن نقطه را زیر رگبار دو شکا و خمپاره شصت بگیرد. من داشتم به دقت محل سنگر‌های دشمن را به خاطر می‌سپردم که ناگهان متوجه شدم صورتم خیس شد. دست کشیدم دیدم خون است. در این وقت همه چیز جلو چشمانم تیره و تار شد و دیگر هیچ کجا را ندیدم. نفهمیدم چطوری از بالای آن صخره‌‌ها مرا پایین آوردند. فکر می‌کنم بعد از درمان مقدماتی در مریوان، به سنندج منتقل شدم و از آن جا با هواپیما به اصفهان بردندم. در آن جا سر از بیمارستان آیت الله کاشانی در آوردم. آن هم وقتی متوجه شدم که از اتاق عمل به بخش منتقلم کرده بودند. و اثرات داروی بیهوشی تمام شده بود.

آن طور که تعریف می‌کرد، پس از عمل مرتب از دکتر و پرستار و هر کس که بالای سرش می‌آمد سئوال می‌کرد: من کی مرخص می‌شوم. خانواده و دوستان حسین هم که فهمیده بودند او در بیمارستان بستری است، از خمین به اصفهان آمده، به دیدارش رفته بودند و قرار شده بود یک هفته بعد بیایند و او را برای ادامه درمان به بیمارستان خمین ببرند. ولی او قبل از آن که به سراغش بیایند، با اصرا فراوان و سپردن تعهد و قبول مسئولیت خطرات احتمالی از بیمارستان خارج شده بود و یک راست خود را به سنندج و سپس به مریوان رسانده بود.

حرف حسین به این جا که رسید، سرزنش‌ها شروع شد مرد حسابی آخر کی با این وضعیت پا می‌شود می‌آید منطقه؟ می‌رفتی خمین یک مدت استراحت می‌کردی بعداً می‌آمدی! جنگ هم که قربانش بروم حالا حالاها تمامی ندارد.

حسین سگرمه‌هایش را در هم کشید و گفت: اولاً حال من از همه تان بهتر است؛ بیخودی برای من دلسوزی نکنید. ثانیاً من به دعوت شما به جبهه نیامدم که با دستور شما هم برگردم. من می‌مانم و تو عملیات شرکت می‌کنم. بهتر است دیگر راجع به این موضوع هم کسی صحبت نکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۶:۳۰
احمد جانقربانی