۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

 جنگ که آغاز شد، تبلیغات رژیم حاکم در ترکیه کاملاً به نفع دشمنان ایران بود. هر روز اخباری از فتح جدیدی توسط ارتش عراق می‌شنیدیم و این برای ما که دوستدار انقلاب اسلامی بودیم، ناگوار می‌آمد. ماندن جایز نبود. باید دل می‌کندیم و رهسپار جبهه‌ها می‌شدیم


جبهه

انقلاب اسلامی ایران ابعاد بسیاری گسترده‌ای دارد که برچینی نظام استبداد شاهنشاهی تنها یکی از آنها به شمار می‌رود.ارزش‌های نابی که این انقلاب با خود به جهانیان اعلام کرد، اصلی‌ترین پیام مردم ایران بود که مسلمانان و حتی آزادگان سایر ادیان در سراسر جهان آن را دریافتند و همراهی‌اش کردند. این همدلی حتی مشارکت فیزیکی برخی از مسلمانان سایر کشورها در اتفاقاتی نظیر جنگ تحمیلی هشت ساله را برانگیخت تا با حضور در این حادثه عظیم، همه هستی خود را در دفاع از نظام اسلامی بر کف اخلاص بگذارند. آمار جالب توجه شهدا و جانبازان تبعه کشورهای خارجی در جنگ تحمیلی، به خوبی مؤید همین مطلب است.

عیسی شباهت، جانبازی از کشور ترکیه که دو پای خود را در عملیات والفجر هشت از دست داده است، یکی از همین ایثارگران به شمار می‌رود که طی گفت‌وگویی، از حضور خود در جبهه‌های حق علیه باطل می‌گوید.

دفاع از ام‌القرای شیعیان جهان

عیسی در ترکیه بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می‌رسد. خودش می‌گوید اجداد و آن بخش از سرزمینی که او و پدرانش در آن متولد شده‌اند، دو قرن پیش و در زمان جنگ‌های دو دولت صفویه و عثمانی به ترکیه منضم شده‌اند، لیکن در اصل آنها از جمله آذری‌زبان‌های شیعه مذهبی هستند که روزگاری جزو ایران و تبعه ایرانی به شمار می‌رفتند. شباهت در این خصوص می‌گوید: «شیعیان ترکیه دل‌شان با مردم ایران است. این کشور ام‌القرای شیعیان جهان به شمار می‌رود و به همین خاطر با شنیدن وقوع انقلاب اسلامی در ایران، آن هم به رهبری یک مرجع شیعه، همگی ما واقعاً خوشحال شده بودیم.» شباهت به خوبی می‌دانست که انقلاب اسلامی همانند بسیاری از حرکت‌های آزادیخواهانه از این دست، با مشکلاتی روبه‌رو خواهد شد، به همین خاطر اخبار کشور همسایه را به خوبی دنبال می‌کرد تا اینکه متوجه هجوم ارتش بعث به گستره مرزهای غربی و جنوبی کشورمان می‌شود: «جنگ که آغاز شد، تبلیغات رژیم حاکم در ترکیه کاملاً به نفع دشمنان ایران بود. هر روز اخباری از فتح جدیدی توسط ارتش عراق می‌شنیدیم و این برای ما که دوستدار انقلاب اسلامی بودیم، ناگوار می‌آمد. ماندن جایز نبود. باید دل می‌کندیم و رهسپار جبهه‌ها می‌شدیم.»

18رزمنده ترک

زمانی که جنگ تحمیلی آغاز می‌شود، عیسی نوجوانی 16، 17 ساله بود و کمی بعد با جلب رضایت خانواده از مرز عبور کرده و به شهرستان بناب می‌رود، در آنجا متوجه می‌شود که تنها نیست و چند نفر از هموطنانش نیز با چنین نیتی به ایران آمده‌اند: «توی بناب متوجه شدم غیر از من 17 نفر از جوانان ترک هم به ایران آمده‌اند. همگی برای دفاع از ایران هم قسم شده بودیم، اما هنوز تا زمانی که مسئولان به ما اعتماد کنند، باید چند صباحی را در بناب می‌ماندیم تا این جلب اعتماد صورت گیرد.»

«من دوست ندارم از شهدا چهره‌ای دست نیافتنی برای جوان‌ها به تصویر بکشیم، جوان‌ها باید بدانند امثال مهدی باکری‌ها و تمامی شهدا، افرادی چون خودشان بودند که تنها به خاطر مراقبت‌هایی که از نفس‌شان به عمل آوردند به چنین انسان‌های والایی تبدیل شده بودند.»

بعد از عملیات فتح خرمشهر، پادگان شهید مصطفی خمینی در دزفول اولین جایی است که شباهت و دوستانش به آنجا اعزام می‌شوند. آنها در زمره لشکر 31 عاشورای تبریز قرار می‌گیرند تا به لحاظ زبانی با همرزمان آذری‌زبان‌شان راحت‌تر کار کنند. اما به گفته او این همزبانی با بچه‌های باصفای آذربایجانی نبود که شرایط را برای‌شان مناسب می‌کرد، بلکه همدلی خاصی که در میان رزمندگان وجود داشت، آنها را شیفته فضای موجود در جبهه‌های جنگ تحمیلی می‌کرد: «واقعاً قرار گرفتن در کنار رزمندگانی که هر کدام دنیایی از اخلاص و معرفت داشتند، غنیمتی به شمار می‌آمد. کسانی چون شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا که وقتی با او روبه‌رو می‌شدی، اصلاً نمی‌توانستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۹
احمد جانقربانی



#وصیت_نامه


✅برادران !

شما در حالے به این وصیت گوش فرا مے‌دهید که این حقیر فقیر ، دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعاے شما عزیزان دوخته است ...


مے‌خواهم آنچه در تمام عمر علی‌الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار مے‌کرد و جگرم را مے‌سوزاند با شما در میان گذارم ...


عزیزان !

دورے از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است ...

اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایے مے گذرد ...

آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ...

چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است ...

چه بے معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است...


🌹شهید حجت‌الله رحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۲
احمد جانقربانی



بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در بیانیه ای با گرامیداشت روز ملی مقاومت، ایثار و پیروزی؛ سوم خردادماه، سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر را فرصتی برای بازنمایی روح مقاومت و مجاهدت ملت ایران در تداوم انقلاب اسلامی و عبور از گذرگاه های خطیر تاریخی برای دست یابی به اهداف و آرمان های بلند نظام و پیشرفت و تعالی کشور دانست.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

سوم خرداد
نقطه عطف

 عملیات غرورآفرین بیت المقدس که حماسه فتح و آزادسازی خرمشهر را در سوم خرداد سال 1361 رقم زد، نقطه عطف سرنوشت سازی درروند جنگ تحمیلی 8 ساله و دفاع مقدس ملت ایران به شمار می رود که در ادامه با تغییر موازنه قدرت و ابتکار عمل درصحنه نبرد به نفع رزمندگان اسلام، توانایی ماشین جنگی صدام و حمایت های همه جانبه و فراگیر ابرقدرت های غرب و شرق و همراهی ارتجاع عرب از حزب بعث عراق، در عرصه مقابله با انقلاب اسلامی موردتردید جدی قرار گرفت.

الگوی استکبارستیزی

تداوم ایستادگی و مقابله سلحشورانه رزمندگان اسلام در دفاع مقدس به ویژه پس از آزادسازی خرمشهر و بیرون راندن تدریجی اشغالگران و متجاوزین بعثی از سرزمین مقدس ایران نه تنها آرزوی شوم استکبار جهانی در سقوط نظام جمهوری اسلامی را برآورده نساخت بلکه سرانجام با پذیرش قطعنامه 598 و سربلندی ملت ایران در این جنگ نابرابر، فرهنگ مقاومت و پایداری فرزندان انقلاب و امام خمینی (رحمت الله علیه) به الگوی ملت های منطقه و جوامع استکبارستیز در اقصی نقاط جهان تبدیل شد.

بازاندیشی و بازخوانی حقایق

این بیانیه در ادامه، بازاندیشی و بازخوانی حقایق و واقعیت های حماسه مقاومت و دفاع مقدس ملت ایران به ویژه عملیات آزادسازی خرمشهر و دیگر مناطق اشغالی از لوث وجود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۸
احمد جانقربانی

نزدیک غروب بود. وقتی از شیب ملایم تپه بالا می‌آمد یکی از بچه‌ها او را دیده بود و با هم تا جلو چادر آمده بودند. توی چادر یکی دراز کشیده بود. یکی نامه می‌نوشت. دیگری پوتین‌هایش را واکس می‌زد. شهردار هم در تدارک روشنایی و شام بچه‌ها بود.

شهدا

با شنیدن صدای سلام همه سرها در چادر چرخید. جلو در چادر ایستاد بود و با لبخند بهت زده بچه‌ها را نگاه می‌کرد؛ با یک پیراهن چهار خانه قرمز و شلوار قهوه‌ای و یک جفت کتانی، یک قیف کوچک پارچه‌ای روی چشم راستش بیشتر جلب توجه می‌کرد. همه از جا جستند. به گرمی یک یک بچه‌ها را در آغوش کشید. حسین خسروی آمده بود.

پیش از آن که دهان کسی به سئوال باز شود با لحن طلبکارانه‌ای همیشگی‌اش شروع کرد به گفتن: چی فکر کردید؟ به این راحتی ول کن نیستم. کدام آدم عاقلی با یک ترکش فسقلی می‌رود و بر نمی‌گردد. نه خیر. از این خبرها نیست.

سعی می‌کرد خودش را سر حال نشان دهد. اما همه می‌دیدند که تحلیل رفته. ده روز پیش بود که حسین با فرماندهان می‌روند کوه های اطراف (جایی که محل عملیات احتمالی لشکر علی بن ابیطالب بود) برای شناسایی. آن روز وقتی همه برگشتند، کسی حسین را ندید. او زخم برداشته بود و برده بودندش عقب. حسین جزئیات ماجرا را گفت.

وقتی به آخرین سنگر‌های خود رسیدیم هوا داشت تاریک می‌شد و ما وقت کمی برای شناسایی داشتیم. به همین دلیل دائم روی قله جا به جا می‌شدیم. همین باعث شد دشمن متوجه شود و آن نقطه را زیر رگبار دو شکا و خمپاره شصت بگیرد. من داشتم به دقت محل سنگر‌های دشمن را به خاطر می‌سپردم که ناگهان متوجه شدم صورتم خیس شد. دست کشیدم دیدم خون است. در این وقت همه چیز جلو چشمانم تیره و تار شد و دیگر هیچ کجا را ندیدم. نفهمیدم چطوری از بالای آن صخره‌‌ها مرا پایین آوردند. فکر می‌کنم بعد از درمان مقدماتی در مریوان، به سنندج منتقل شدم و از آن جا با هواپیما به اصفهان بردندم. در آن جا سر از بیمارستان آیت الله کاشانی در آوردم. آن هم وقتی متوجه شدم که از اتاق عمل به بخش منتقلم کرده بودند. و اثرات داروی بیهوشی تمام شده بود.

آن طور که تعریف می‌کرد، پس از عمل مرتب از دکتر و پرستار و هر کس که بالای سرش می‌آمد سئوال می‌کرد: من کی مرخص می‌شوم. خانواده و دوستان حسین هم که فهمیده بودند او در بیمارستان بستری است، از خمین به اصفهان آمده، به دیدارش رفته بودند و قرار شده بود یک هفته بعد بیایند و او را برای ادامه درمان به بیمارستان خمین ببرند. ولی او قبل از آن که به سراغش بیایند، با اصرا فراوان و سپردن تعهد و قبول مسئولیت خطرات احتمالی از بیمارستان خارج شده بود و یک راست خود را به سنندج و سپس به مریوان رسانده بود.

حرف حسین به این جا که رسید، سرزنش‌ها شروع شد مرد حسابی آخر کی با این وضعیت پا می‌شود می‌آید منطقه؟ می‌رفتی خمین یک مدت استراحت می‌کردی بعداً می‌آمدی! جنگ هم که قربانش بروم حالا حالاها تمامی ندارد.

حسین سگرمه‌هایش را در هم کشید و گفت: اولاً حال من از همه تان بهتر است؛ بیخودی برای من دلسوزی نکنید. ثانیاً من به دعوت شما به جبهه نیامدم که با دستور شما هم برگردم. من می‌مانم و تو عملیات شرکت می‌کنم. بهتر است دیگر راجع به این موضوع هم کسی صحبت نکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۵
احمد جانقربانی