🌺انقلابی گری محور اصلی فرمایشات مقام معظم رهبری در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی سلام الله علیه 🌺


سخنرانی مقام معظم رهبری در حرم امام با تاکید ویژه بر "انقلابی گری "و خطاب به جوانان، نقطه عطف در جلوگیری از حرکت نظام به سمت"عرفی گرایی"و"جمهوری اسلامی اسمی"بود.


به نظر می رسد در سالهای اخیر نوعی مبارزه با ماهیت حقیقی نظام و بازوهای توانمند آن شروع شده است که غایت آن نه براندازی ساختاری که #حفظ_ماهیت_حقوقی آن #منهای_ماهیت_حقیقی است.


این تفکر در صدد حفظ پوسته و تقلیل محتوای نظام جمهوری  اسلامی از ارزشهای انقلاب اسلامی است.


در سخنان رهبری حداقل #چهار_تذکر مستقیم #به_روحانی داده شده که امید است وجه همت واصلاح خود قرار دهد.


1⃣ - مراقبت از عوض نشدن جای جلاد و شهید با تبیین مظلومیت دهه شصت  انقلاب که اعتراضی به سخنرانی وی در همدان بود


2⃣ - به خاطر سیاست های زود گذر ارزش های انقلاب را فراموش نکنید


3⃣ - در مقابل شعارهای انقلاب ، عقلانیت را قرار ندهید، عقلانیت در انقلابی گری است


4⃣ - در انتخابات برخی دستگاه های  نظام  مورد تهمت قرار گرفتند که در آینده نباید تکرار شود.


رهبری دو طرف را به حلم وظرفیت نشان دادن دعوت کردند.طرف پیروز نشده با پذیرش نتیجه انتخابات ظرفیت خود را نشان داد، طرف مقابل با عذر خواهی از حملات و تهمت ها به نظام، می تواند ظرفیت خود را بروز دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۵
احمد جانقربانی

امروز ۲۹ دی‌ماه سالروز شهادت فرمانده «سردار شهید محمود اصغر نیا»، مسئول واحد عقیدتی سیاسی تیپ ۲۱ امام رضا علیه‌السلام در سال ۶۳ و شهادت «شهید مسعود غفاری» در عملیات کربلای ۵ سال ۶۵ است.

فرآوری-بخش فرهنگ پایداری تبیان

روایتی کوتاه از ۲ شهادت

شهادت پس از ۲۵ بهار

تیرماه ۱۳۳۸، اولین فرزند خانواده اصغرنیا دیده به جهان گشود. نام او را محمود نهادند. محمود هم‌زمان با تحصیل در مقطع ابتدایی در جلسات قرآن شرکت کرد. پس از مدتی برای ادامه تحصیل به مدرسه فخریه سبزوار رفت و در ادامه این راه در سال ۱۳۵۳ در حوزه علمیه قم تحصیلاتش را ادامه داد.

۲۹ دی‌ماه سال ۱۳۶۳ درحالی‌که برای شرکت در سمینار مسئولان آموزش سیاسی عقیدتی شمال شرق به مشهد مشرف شده بود در سن ۲۵ سالگی به همراه همسر و فرزندش به خیل شهدا پیوست

ورودش به قم مقارن با حرکت روحانیت علیه رژیم شاهنشاهی در اعتراض به شهادت آیت‌الله غفاری بود در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ به فعالیت‌های مبارزاتی و پخش کتاب در تهران مشغول شد و در سال ۱۳۵۶ در هنگام پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ در کنار دیگر روحانیون به جبهه اعزام شد و در همان اولین تجربه جنگی خود توانست با ۱ قبضه اسلحه ژ ۳، ۱ فروند بالگرد دشمن بعثی را مجبور به فرود کند؛ و خدمه آن را اسیر کند.

اصغرنیا در سال ۱۳۶۰ به جمع سبزپوشان دشت شقایق سپاه پاسداران پیوست و در مهرماه همان سال به‌منظور ارج نهادن به سنت پیامبر با دوشیزه‌ای فداکار ازدواج کرد و ثمره این ازدواج فرزندی به نام امین شد. در این زمان او به همراه چند تن از هم‌رزمانش به ایلام رفت و همسرش در چند کیلومتری خط مقدم شاهد ایثارگری او بود. در سال ۱۳۶۲ به مکه معظمه مشرف شد و در سال ۱۳۶۳ به‌عنوان مسئول آموزش عقیدتی و سیاسی تیپ مستقل ۲۱ امام رضا (ع) منصوب شد. حاج محمود در مدت فعالیتش مسئولیت‌های فراوانی ازجمله معاون تبلیغات سپاه سبزوار، روابط عمومی سپاه و مسئول عقیدتی و سیاسی تیپ مستقل امام رضا (ع) را بر عهده گرفت. این سردار رشید اسلام سرانجام در ۲۹ دی‌ماه سال ۱۳۶۳ درحالی‌که برای شرکت در سمینار مسئولان آموزش سیاسی عقیدتی شمال شرق به مشهد مشرف شده بود در سن ۲۵ سالگی به همراه همسر و فرزندش به خیل شهدا پیوست.

 

۲۸ بهار زندگی

شهرستان الیگودرز از توابع لرستان، سال ۱۳۳۷ ش میزبان کودکی آسمانی شد که خداوند به خانواده غفاری هدیه داده بود: «شهید مسعود غفاری».

مسعود، سرانجام در تاریخ ۲۹ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی هم‌زمان با عملیات کربلای ۵ در خاک پاک شلمچه قداست آسمان را لبیک گفت و در سن ۲۸ سالگی به فیض عظمای شهادت نائل آمد. حسین، پسر کوچک شهید مسعود غفاری نیز دریکی از بمباران‌های رژیم بعثی به شهادت رسید

مسعود در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف رشد کرد. از همان سنین کودکی به کار در کارخانه تانکر سازی پرداخت. او در دوران نوجوانی پدرش را از دست داد و مسئولیت اداره خانواده را به عهده گرفت. مسعود، زمان اوج‌گیری مبارزات انقلابی مردم، همگام با دیگران به مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی پرداخت.

او پس از پیروزی شکوهمند انقلاب و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، در بسیج شهید چمران و انجمن اسلامی فعالیت خود را شروع کرد. با آغاز جنگ تحمیلی، وارد نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به دلیل نشان دادن لیاقت و تلاش بسیار، فرماندهی گردان پدافند و توپخانه لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را به عهده گرفت. در طول سال‌های دفاع‌مقدس تا زمان عروج سرخش، در نیروی پدافند منطقه ۱۰ تهران و جبهه‌های حق علیه باطل فعالیت داشت. مسعود، سرانجام در تاریخ ۲۹ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی هم‌زمان با عملیات کربلای ۵ در خاک پاک شلمچه قداست آسمان را لبیک گفت و در سن ۲۸ سالگی به فیض عظمای شهادت نائل آمد. حسین، پسر کوچک شهید مسعود غفاری نیز دریکی از بمباران‌های رژیم بعثی به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۶
احمد جانقربانی

شهید مدافع حرم عراقی، عبدالله مدهوش حنون البهادلی در وصیت نامه خود می‌نویسد: این منم که به آرزویم که شهادت در راه خدا بود، رسیدم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

متن وصیت‌نامه برخی از رزمندگان جنبش مردمی نجباء که در جریان درگیری با تروریست‌های تکفیری و متجاوز از جمله داعش به شهادت رسیده‌اند، توسط «دفتر سیاسی رسانه‌ای مقاومت اسلامی نجباء در ایران» تولید و منتشر شده است. شهید « عبدالله مدهوش حنون البهادلی» یکی از همین شهدای مقاومت در عراق است که متن وصیت نامه او حالا الگو و راه‌گشای همرزمان و خانواده‌اش است. متن وصیت این شهید مقاومت اسلامی حشد الشعبی عراق و عضو مقاومت اسلامی جنبش النجباء در ادامه می‌آید:

وصیت شهید عبدالله مدهوش حنون البهادلی

«با قلبی زخم خورده و عشقی مالامال از وصال شهادت؛

این منم که به آرزویم که شهادت در راه خدا بود، رسیدم. آرزویی که اگر کمک مجاهدین دیگر و یاری خداوند نبود، محقق نمی‌شد، همانگونه که خداوند عزوجل فرمود: «و کان حقا علینا نصر المؤمنین».

من از این دنیای فانی رخت بر می‌بندم و به سمت دنیایی باقی خواهم شتافت که در آن بهشت و نعمت‌ها انتظار ما را می‌کشند.

در این دنیا افتخار شهادت در راه دفاع از مزار حضرت زینب(س) نصیبم شد که این هدیه اندکی به نظر نمی‌رسد و خداوند را از این بابت شاکرم.

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته»

«مقاومت اسلامی نُجَباء» گروهی اسلامی ـ جهادی و مرکز آن در عراق است که به اصول اسلامی و ارزش‌های آن باور داشته و معتقد به حاکمیت مطلق اسلام بوده و با هدف دفاع از تمامیت ارضی، صیانت از حرم‌های اهل‌بیت(ع) و حفاظت از حریم مردم مظلوم عراق و بعدها سوریه تشکیل شده است. نام این گروه از "خطبه حضرت زینب کبری(س) در شام" الهام گرفته شده است: «...ألا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النُجَباء بحزب الشیطان الطلقاء...».

نُجَباء در سال 2004 میلادی گروه مقاومت ساده‌ای بود که سال‌ها قبل با شمار محدودی از نخبگان انقلابی آغاز به کار کرد تا اینکه گسترش یافت و اکنون ده‌ها هزار رزمنده را در مناطق مختلف عراق تحت فرمان قرار داده است. این گروه مقاومت اسلامی در همۀ زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، رسانه‌ای و سیاسی نیز فعالیت دارد. دبیرکل نُجَباء، حجت‌الاسلام والمسلمین «اکرم الکعبی» است که پس از مسئولیت‌های متعدد جهادی، تشکیلات نظامی دیگری به نام نُجَباء را با جذب رزمندگان شجاع و دلیر عراقی ــ که سال‌های سال، قبل و بعد از سقوط «صدام حسین» دیکتاتور معدوم، سوابق جهادی فراوانی از خود به نمایش گذاشته بودند ــ تأسیس کرد. نام کامل این تشکّل "حرکة حزب الله النُجَباء" است که در اکثر رسانه‌های انگلیسی زبان دنیا به Hezbollah Al-Nujaba شهرت یافته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲
احمد جانقربانی




قدیمی‌ترها یادشان است که معراج شهدا چهارگوشی بود با زمین خاکی و دیوارهای کهنه که بعدها رنگی آبی رویش زدند، کفَش را موکت پوشاندند، سقفش را آذین بستند و ضریحی چوبی وسطش گذاشتند برای آرام گرفتن شهدای گمنام تا چند روزی درمعراج به امانت بمانند تا خاکسپاری.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

معراج جای غریبی است، فضایی کم نور وساکت با دیوارهایی پنهان پشت پرده‌های مخمل سبز، با سربندهای قرمز و سبز آویزان از سقف و کنجی که شبیه خانه علی‌(ع) و فاطمه‌(س) ساخته‌اند. معراج شهدا هیچ‌وقت ازتابوت خالی نمی‌شود، تابوت‌های پرچم‌پوش، بندرت همراه اسامی شهدا و اغلب با عنوان شهید گمنام. بیست و چند تابوت را روی هم چیده‌اند، تا نزدیکی‌های سقف، یکی از شرق دجله آمده از عملیات بدر، دیگری ازام الرصاص و والفجر8، دیگری از کربلای4، آن یکی از جزیره مجنون و عملیات خیبر، دیگری از فکه و والفجر یک، چند تایی هم از پنجوین و شرهانی، جامانده‌های عملیات محرم و والفجر4.

اینها آمده‌اند تا برگردند به شهرشان به صومعه‌سرا، رشت، خمین و محلات، جوانان غیور دیروز و گمنامان امروز.

هرکسی به معراج می‌آید دستی بر این تابوت‌ها می‌کشد، فاتحه‌ای نثار می‌کند و برای جوانی رزمنده‌های آرمیده در تابوت آهی می‌کشد؛ همه زیر25 سال. سکوت معراج شهدا تقریبا هیچ‌وقت شکسته نمی‌شود، حرمت شهید را اینجا سخت نگه می‌دارند، چه شهید جنگ، چه شهید حرم. در معراج رسم است که شهدای مدافع حرم را روی دوش می‌گیرند و دور ضریح چوبی می‌گردانند؛ انگار شهیدی به طواف شهیدی دیگر می‌رود.

این ضریح چوبی مرهم دل دردمندان زیادی است، آنها که روحشان با نام شهید جلا می‌گیرد و خداوند را به مظلومیت شهدا قسم می‌دهند.

مریم کتاب دعا در دست، نفس به نفس تابوت‌ها ایستاده. دختری لاغر اندام، با چشم‌های معصوم مشکی، پیچیده لای چادری تمیز و اتوخورده که آمده برای حل مشکلاتش دست به دامان شهدای گمنام شود. نخواست عکسش را بگیریم، دلایل خودش را داشت، نام فامیلش هم محرمانه ماند، ولی از خوابی گفت که چهارسال قبل چادری‌اش کرد و از تحولی که معتقد است در گلزار شهدا دستگیر روحش شد.

خوابِ مریم محرمانه ماند، رمزی است انگار میان خودش و خدایش ولی از روزی گفت که در گلزار شهدای کرج بی‌اختیار به سمت قطعه‌ای و بعد هم مزاری کشیده شد، به سمت آرامگاه ابدی شهید محمدرضا دیداری. مریم ایمان دارد که این جذب، این کشش بی‌اختیار و ناگهانی ایجاد شده تا شهید دستش را بگیرد و از سردرگمی نجاتش دهد.

فریاد «آمدند، آمدند» بلند می‌شود و صحبت‌های مریم را می‌بُرد. خانواده شهید محسن جواهری آمده‌اند، نجیب و متین و خوددار. مادر عصا زنان جلو می‌رود و خواهرها و برادرها پشت هم. راه عبورشان از کنار تابوت شهدای گمنام است، دستی به آنها می‌کشند و فاتحه‌ای می‌خوانند، مادر هم قربان و صدقه‌شان می‌رود، که می‌داند شاید چند‌تایی‌شان همرزمان محسن او بوده‌اند.

کنار ضریح چوبی معراج، پرده‌ای مخملی و سبزرنگ کشیده‌اند، جایی برای آخرین وداع با شهدا، یک جور خلوتگاه برای خانواده‌هایی که تکه‌ای از وجودشان سال‌ها در مناطق عملیاتی مدفون بوده و حالا نوبت به نوبت به زادگاه‌شان بازمی‌گردند.

خانواده محسن می‌روند پشت پرده مخملی و می‌نشینند کنار تابوت، مادر بالای سرش. 32 سال جاماندن در گستره عملیاتی بدر، قامت محسن را کوتاه کرده، شاید فقط تکه استخوانی باشد در لفافه‌ای از پنبه و پارچه. مادر همان را بغل می‌گیرد و برایش حرف می‌زند، چه قشنگ با پلاک و قمقمه گِلی او، تنها یادگارهایش نجوا می‌کند‌؛ سیل اشک است که امان حاضران را می‌بُرد.

این آخرین وداع وای که چقدر دل‌ریش‌کن است. این خداحافظی، پایان داستان خانواده‌های انتظار است.

می‌خواست مثل مادرش مخفی باشد

حال عجیبی داشت، نه خوشحال بود، نه غمگین، نه اشک می‌ریخت، نه لبخند می‌زد، قربان صدقه پسرش اما زیاد می‌رفت و خدا را شکر می‌کرد که محسن‌اش آمده، وقتی او را بغل گرفت و برایش لالایی خواند کسی از حاضران قادر به کنترل اشک‌هایش نبود؛‌ مادر شهید محسن جواهری کاشانی حال غریبی داشت.

حالِ خانواده شهید تازه تفحص شده آنقدر منقلب بود که درخواست مصاحبه از آنها با آن چشم‌های سرخ اشک‌آلود و آن هق‌هق‌های بی‌وقفه غیرممکن می‌نمود، ولی چند قدم مانده به تابوت پرچم‌پوش محسن در معراج شهدا، درست در کنار تابوت شهدای گمنام عملیات بدر، والفجر8، کربلای 4، خیبر و محرم که روی هم تا نزدیک سقف چیده بود، مادر چند دقیقه‌ای صبورانه به سوالاتمان پاسخ داد، سوالاتی که در فضای پراحساس و ملتهب معراج نتوانست چندان طولانی شود، ولی پاسخ‌هایی به آنها داده شد که رنگ و بوی ایثار و اعتقاد می‌دهد.

چند سال منتظر پیکر محسن بودید؟

32 سال.

سرباز بود یا پاسدار؟

اوایل جنگ بسیجی داوطلب بود، ولی بعد پاسدارشد و درنهایت در عملیات بدرهم به شهادت رسید.

این سال‌ها چطور گذشت؟

خیلی خوب، چون اگرخدا عزیزی را گرفت طاقتش را هم داد.

یعنی هیچ‌وقت بی‌تابی نکردید؟

نه. بی‌تابی نمی‌کردم مگر من از حضرت زینب(س) بالاتر بودم؟

شهید شما سال‌ها مفقودالاثر بود. معمولا مادران این قبیل شهدا همیشه چشم انتظار فرزند هستند. شما هم در این 32 سال چشم انتظار محسن نبودید؟

چشم انتظار نبودم چون محسن همیشه می‌گفت دوست ندارم اگر شهید شدم جنازه‌ام برگردد. او می‌خواست مثل مادرش فاطمه زهرا(س) بی‌نشان باشد. ما هم به این عقیده محسن احترام می‌گذاشتیم و وقتی شهید شد منتظر پیکرش نبودیم. چون می‌دانستیم این همان چیزی است که خودش می‌خواهد.

یعنی خوشحال نیستید که او حالا اینجاست، در خاک وطن در چند قدمی شما؟

خیلی خوشحالم، خدا را هم شکر می‌کنم، الحمدلله.

محسن 19 ساله بود که شهید شد، چه انگیزه‌ای او را در اوج جوانی به جبهه‌ها کشاند؟

می‌گفت این اسلام آبیاری می‌خواهد و خون جوانان آبیاری‌اش خواهد کرد، می‌گفت اگر من نباشم حتما صلاح و مصلحت خداست.

در این 32 سال بی‌خبری، خواب پسرتان را هم می‌دیدید؟

بله، زیاد می‌دیدیم. یک‌بار در سفرمکه بودم و از حضرت فاطمه(س) خواستم محسن به خوابم بیاید. بعد از آن خیلی زود خوابش را دیدم درحالی که پهلویش زخمی بود. به او گفتم محسن تو که شهید شدی، حالا مشکلی نداری، گفت مادر می‌بینی که زنده‌ام، هرچه خدا بخواهد خوب است.

حرف دیگری نزد؟

گفت چرا کسی را شفیع قرار می‌دهی که مرا ببینی؟ مگر نمی‌خواستی من شهید شوم. بعد از آن دیگر جرات نکردم کسی را شفیع کنم تا خواب محسن را ببینم. امیدوارم خدا خودش از ما قبول کند. همیشه خدا را شکر می‌کنم که پسرم در راه اسلام و کشور شهید شد، الحمدلله که منافق نبود که اعدامش کنند، آن وقت هم داغش به دلمان می‌ماند و هم شرمنده بودیم.

از امروز به بعد دیگر پسرتان قبر خواهد داشت، خوشحالید؟

در این 32 سال من هر هفته جمعه‌ها به بهشت‌زهرا می‌رفتم، ولی چون قبری نداشتیم غصه می‌خوردم، اما حالا شادم که قبری هست تا کنارش بنشینم.

اسفند؛ راز زندگی محسن

خانه پدری محسن جواهری کاشانی، در خیابان مقداد تهران است، خانه ابدی‌اش اما قطعه 53 گلزار شهدای بهشت‌زهرا. قصه زندگی او رمز و رازهای زیادی دارد، از تولدش که 10 اسفند بود و از شهادتش که 22 اسفند رقم خورد. بقایای پیکرش هم روزی از روزهای اسفند در شرق دجله تفحص شد، روزی که پیکرش روی شانه‌های ملت تشییع شد نیز دوازده اسفند بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۹
احمد جانقربانی

«احمدعلی رستمی» معروف به حمید رستمی متولد سال ۱۳۴۶ است. او از اول تیرماه ۱۳۶۱ وارد جبهه شد و در ۱۷ آبان‌ماه همان سال به‌عنوان تخریبچی در عملیات‌های مختلف شرکت کرد. او از ۱۹ اسفندماه سال ۱۳۶۳ و انفجار پلی بر روی رود دجله در عملیات بدر که به آن‌ها محول بود، گفتنی‌ها دارد.

صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
انفجار پل در بدر

تخریبچی دوران دفاع‌مقدس، جانباز رستمی که در عملیات مختلفی شرکت داشته است از اتفاقات انجام‌شده در عملیات بدر و سختی‌های آن می‌گوید:

سال ۱۳۶۳ بود، طبق برنامه‌ریزی‌ها، قرار بود عملیات بدر اسفندماه انجام شود. در آن زمان وظیفه محوله به ما انفجار پلی بر روی رود دجله بود.

از حدود دو ماه قبل از عملیات، دوره‌های آموزشی انفجارات را به‌صورت تخصصی در پادگان شهید حبیب‌اللهی اهواز که در ده کیلومتری اهواز قرار داشت، گذراندیم. یک گروه ۲۰ نفره را تشکیل دادیم که مسئولیت آن با شهید «حمیدرضا رضازاده» بود. پس از توسط فرمانده گردان تخریب، حسین ایرلو، کارهای عملیاتی و تمرینات بدن‌سازی را شروع کردیم که در زمان انجام عملیات بود که متوجه اهمیت و نتیجه‌بخشی این تمرینات شدیم.

به‌عنوان‌مثال برای آماده‌سازی نیروها، اعلام می‌کردند نیروهای گردان تخریب بعد از نماز مغرب و عشا شام نخورند و برای انجام تمرینات به خط شوند. دو گروه ده‌نفره را تشکیل می‌دادیم و به خط می‌شدیم و هر دو نفر، یک بسته خرما با یک قمقمه آب تحویل می‌گرفتیم و طبق گرایی که داده بودند حرکت می‌کردیم. به‌طوری‌که ظهر روز بعد به محل موردنظر می‌رسیدیم و طبق آموزش‌هایی که دیده بودیم، موانعی که آنجا تعبیه کرده بودند را انفجار می‌زدیم و در همان‌جا مواد خوراکی که برایمان آماده گذاشته بودند را توی کوله‌پشتی می‌گذاشتیم تا موقع برگشت از وزن کوله‌ای که با خودمان برده بودیم چیزی کم نشده باشد.

زمان عملیات رسید

دیگر زمان انجام عملیات رسیده بود. در سه‌راه امام رضا (ع) یک مقر تاکتیکی بود که نیروهای گردان تخریب در آنجا مستقر بودیم. ظهر روز عملیات بود اما هنوز هیچ شناختی از منطقه نداشتیم و اجازه ورود به منطقه عملیات و حتی داخل جزیره را به ما ندادند. نماز ظهر و عصر را خواندیم و با ماشین به سمت جزیره رفتیم و از همان‌جا به قایق‌هایی که بود، به جزیره رفتیم. چیزی که بود عملیات از قبل شروع و وضعیت واقعاً بغرنج شده بود به‌طوری‌که شرایطی که از قبل در نظر گرفته بودند از پیشرفت‌ها تا روند انجام عملیات، با تغییرات و پیچیدگی‌هایی مواجه شده بود. طبق آنچه به ما گفته بودند جاده‌ای که باید از آن عبور می‌کردیم، جاده بصره- بغداد بود و ما هیچ اطلاعات دیگری از موقعیت منطقه نداشتیم. حتی از پلی که قرار بود روی آن کارکنیم فقط یک عکس هوایی وجود داشت که آن‌هم مسئولانمان دیده بودند و ما همین عکس هوایی را هم ندیده بودیم.

به پل که رسیدیم دشمن به‌سختی از پل محافظت می‌کرد. شهید رضازاده با بی‌سیم معاون گردان با فرمانده لشگر المهدی تماس گرفت و موقعیت مکانی و شرایط حاکم بر منطقه را اعلام کرد و فرمانده لشگر المهدی تأکید کرد که حتی اگر یک نفر از شما زنده است، باید آن پل را منفجر کند

بعد از عبور از جزیره به منطقه شرق رود دجله رسیدیم. آتش به‌اندازه‌ای سنگین بود که امکان فرستادن ماشین برای عبور دادن ما از آن منطقه وجود نداشت و ما پیاده به خط مقدم رفتیم. زمانی که به خط مقدم رسیدیم، ساعت حدود ۸ شب و هوا تاریک بود. به خاطر شرایط ویژه منطقه، حتی در سنگر هم نمی‌شد ایستاده نماز خواند و به‌اجبار، نماز را نشسته خواندیم. درست به خاطر دارم آن شب بچه‌های قم در خط پدافند بودند و از ما خواستند که برای شام در کنار آن‌ها باشیم؛ اما ما به خاطر دوری مسیر تصمیم گرفتیم تا برویم و بعد از انجام عملیات برگردیم و در کنار آن‌ها باشیم و آن موقع نمی‌دانستیم قرار است برای ما چه اتفاقاتی بیفتد. ساعت حدود ده شب بود، قرار بود گردان الفتح تیپ المهدی به فرماندهی «محمد صالح زارع» به سمت دشمن حمله کنند و خط را بشکنند تا نیروهای گردان تخریب از خط عبور کنند.

گروه ۲۰ نفره انفجاراتی ما همراه گروهی دیگر که کارشان مین‌کاری و حمل مواد منفجره بود با مسئولیت «حسین منتظرالمهدی» حرکت کردیم. زمانی که به خط رسیدیم، آتش جنگ بسیار سنگین و درگیری شدید شد و کار مقداری به مشکل و گره خورد. شهید رضازاده، نیروها را به ۵ گروه چهارنفره مشخص کرد تا در حین عملیات به‌صورت گروه به گروه عمل کنیم. به خاطر دارم که آن لحظه شهید رضازاده به‌صورت پامرغی نشسته بود که دشمن رگبار زد و تیر از وسط دست و پای او رد شد. من یک‌قدم به عقب رفتم و گفتم «سید بیا می‌زننت». سید بااینکه در آن زمان حدود ۱۹ سال سن داشت، انسان بزرگ و وارسته‌ای بود، لبخند ملیحی زد و گفت «حمید، نترس حالا زود است».

درگیری خیلی شدید شده بود و یکی از تیربارهای دشمن‌روی تانک و بالای دژ بود و ما را خیلی اذیت می‌کرد؛ که فرمانده گردان بلند شد و گفت «آرپی‌جی‌زن، جلو و عقبتو بپا و بزن»؛ که تیربار را زدند و به حرکت خود ادامه دادیم. تانکی که زده بودیم هنوز در حال سوختن و انفجار بود. باسن کمی که داشتیم اما هر نفر، چندین کیلو مواد منفجره را با خودمان حمل می‌کردیم و این جدا از تجهیزاتمان مانند سرنیزه، ماسک، نارنجک و خشاب و ... بود. از کنار تانک که رد می‌شدیم احتمال این را می‌دادیم که ذرات انفجار تانک به یکی از کوله‌های ما اصابت کند که در این صورت تا نفر آخر پودر می‌شدیم؛ اما به هر سختی که بود به‌سلامت از کنار تانک رد گذشتیم و چون خیلی سریع از این خط جدا شدیم هم گردان ما را گم کرد و متوجه نشد که آیا ما از خط عبور کردیم یا نه و عراقی‌ها هم متوجه ورود ما به آن منطقه نشدند.

در آن زمان ما وارد منطقه‌ای شده بودیم که نمی‌دانستیم کجاست جز اینکه به ما گفته بودند که این رود شمارا به یک پل می‌رساند و آن پلی است که باید منفجر شود تا دشمن نتواند نیروهای خودش را در محدوده رود دجله پشتیبانی کند. در مسیر به روستایی رسیدیم که نزدیک ده خانه داشت. برای مدت کوتاهی همان‌جا و پیش دژی که کنار خود رود دجله بود، نشستیم. سید رضازاده چند نفر از نیروها را مأمور کرد تا بررسی کنند که آیا در روستا کسی هست یا خیر و بعد از ۲۰ دقیقه نیروها اعلام کردند که کسی توی روستا نیست. در حال عبور از روستا بودیم که یک‌دفعه در چوبی یکی از این خانه‌ها محکم باز شد. همه یک‌باره روی زمین خوابیدیم و گمان کردیم که دشمن است و قصد تیراندازی به سمت ما را دارد؛ اما در کمال تعجب دیدیم که یک بز از توی خانه بیرون آمد و دوان از دید ما دور شد. آن موقع چنددقیقه‌ای همه نشسته بودیم و به اتفاقی که افتاده بود فقط می‌خندیدیم. از روستا رد شدیم و در سایه دژ حرکت می‌کردیم تا به پل برسیم. حدود ۵۰ عراقی با قایق به سمت ما آمدند و از روی دژ رد شدند.

بااینکه در فاصله ۴۰ متری ما بودند، چون ما نشسته بودیم متوجه حضور ما نشدند و اصلاً یک درصد هم‌فکر این را نمی‌کردند که یک ایرانی آنجا باشد. زمانی که عراقی‌ها از ما دور شدند دوباره به مسیر ادامه دادیم. صد متر جلوتر، یک عراقی خیلی راحت توی سنگر نشسته بود و فرمان ایست داد. شرایط به‌گونه‌ای بود که نه او باور می‌کرد ما ایرانی هستیم و نه ما باور می‌کردیم که او عراقی باشد که او تیراندازی کرد و دو نفر از نیروهای ما همان‌جا تیر خوردند. شهید رضازاده دستور داد که برگردیم و همان موقع آن عراقی را با تیر زد. همان زمان بود که بی‌سیم‌چی و چند نفر از نیروها گم شدند که بعداً مشخص شد در نهر آبی افتاده‌اند و مشکلاتی برایشان پیش‌آمده است. از آن‌طرف فرمانده، یک گروهان از گردان کمیل را مأمور کرده بود که از خط رد شوند و خودشان را به دژ برسانند تا ما را پیدا کنند. چنددقیقه‌ای گذشت تا اینکه نیروهای گردان کمیل به ما رسیدند.

شبی که به پل رسیدیم

آن شب، شب خاصی بود. حدود دوازده کیلومتر راه‌رفته بودیم و به خاطر سنگینی تجهیزات و وسایل، خسته بودیم. شهید رضازاده همه نیروها را جمع کرد و گفت «شما تا اینجا کارتان را کرده‌اید، از الآن هرکس که نمی‌تواند ادامه دهد، برگردد و چون نیروهای گرد آن‌هم آمده‌اند، امنیت تا حدودی برای کسانی که قصد برگشت دارند، برقرار است. به من گفته‌اند باید پل را منفجر کنم.

 من می‌روم، هرکس نمی‌تواند و ازنظر بدنی کم آورده و خسته است برگردد». آن لحظات از چهره و لحن کلام او کاملاً مشخص بود که به شهادت خواهد رسید. نیروهای گروه درحالی‌که اشک در چشمانشان حلقه‌زده بود در جواب شهید گفتند ما کاری که باهم شروع کرده‌ایم را باهم به سرانجام می‌رسانیم. آن شب شهید رضازاده تا زمانی که به پل رسیدیم حتی یک‌بار هم به پشت سرش نگاه نکرد تا ببیند آیا کسی او را همراهی می‌کند یا خیر.

به پل که رسیدیم دشمن به‌سختی از پل محافظت می‌کرد. شهید رضازاده با بی‌سیم معاون گردان با فرمانده لشگر المهدی تماس گرفت و موقعیت مکانی و شرایط حاکم بر منطقه را اعلام کرد و فرمانده لشگر المهدی تأکید کرد که حتی اگر یک نفر از شما زنده است، باید آن پل را منفجر کند. همان موقع به نیروهای گروهان ‌هم اعلام کرد تا به عقب برگردند و در منطقه کسی به‌غیراز نیروهای تخریبچی نماند. چراکه احتمال اسارت این گروهان زیاد بود و شرایط به‌طوری بود که ما را تمام‌شده فرض کرده بودند و می‌خواستند که دیگر از نیروهای گردان تلفات ندهند. آن زمان ما ۲۰ نفر بودیم، تقریباً ۱۵ کیلومتر پشت به عراقی‌ها، نیروهای گردان رفته بودند، عراقی‌ها بیدار و متوجه حضور ما شده بودند.

حدود ۵۰ متر دور شدیم که صدای انفجار بلند شد. دود انفجار همه‌جا را فراگرفته بود. دشمن خیلی از نیروها را زده بود و شهید رضازاده هم همان زمان و در حال انفجار پل به شهادت رسید

شهید رضازاده بی‌سیم را انداخت و به سمت پل رفت. پشت سرش هم پنج نفر از نیروها رفتند و شروع به کارکردند. ما هم نفربه‌نفر مواد منفجره را برای آن‌ها می‌بردیم و برمی‌گشتیم. در آنجا دشمن چند نفر از نیروها را با تیر زد. شرایط سخت و غیرقابل‌توصیفی بود. فاصله ما با دشمن یک متر بود. او بالای دژ و ما پایین دژ. هیچ راهی نداشتیم و نمی‌توانستیم کاری کنیم. آتش از هر طرف می‌آمد و ما در کنجی گیرکرده بودیم. تا اینکه با همه سختی‌ها، کار انجام شد. یکی از نیروها که برگشت گفت «شهید رضازاده می‌گوید آتش بریزید. تیرباران خیلی اذیت می‌کند». دشمن تیربار را بر دهانه پل گذاشته بود و شلیک می‌کرد به‌طوری‌که هم دژ و هم منطقه می‌لرزید. آن موقع ما نه آرپی‌جی داشتیم و نه تجهیزات خاص دیگری جز اسلحه کلاش. مقداری از نیروها فاصله گرفتم و با همان اسلحه شروع به تیراندازی کردم که تیربار دشمن لحظه‌ای خاموش شد اما چون توی خشابی که من از روی زمین برداشته بودم، تیر رسام بود، طولی نکشید که یک آرپی‌جی به سمتم خورد و زمانی به خودم آمدم که از بالای دژ پرتاب شدم و به کف دژ افتادم. آن لحظه حال بدی داشتم. نیروها را می‌دیدم اما احساس می‌کردم دنیا دور سرم می‌چرخد. یکی از نیروها من را برد و در گوشه‌ای نشاند و مقداری آب برایم آورد. حدود بیشت دقیقه‌ای گذشت که یکی از نیروها گفت «فرار کنید، الآن پل منفجر می‌شود» اما خود شعاع را اشتباه گرفت و جهت را خلاف و به سمت عراقی‌ها رفت. ما هم از سمت مقابل رفتیم. حدود ۵۰ متر دور شدیم که صدای انفجار بلند شد. دود انفجار همه‌جا را فراگرفته بود. دشمن خیلی از نیروها را زده بود و شهید رضازاده هم همان زمان و در حال انفجار پل به شهادت رسید. دیگر عراقی‌ها می‌دانستند که آتش تمام‌شده و از ما چندنفری بیشتر باقی نمانده است و قصد به اسارت درآوردن ما را داشتند. بافاصله‌ای بسیارکم ‌پشت‌سر ما می‌دویدند و نارنجک پرتاب می‌کردند. البته به‌طوری‌که فقط ما را مجروح و متوقف کنند. در همان لحظات یکی از نیروهای ما که قوی و درشت‌هیکل هم بود، تیر خورد و زمانی که به زمین افتاد فریاد زد «تو را به فاطمه زهرا (س) من را هم ببرید. من زن و بچه‌دارم»؛ اما واقعاً در توان ما نبود. دشمنان ما را دنبال می‌کردند و ما پنج‌نفری که مانده بودیم کم سن و سال با جثه کوچک و ضعیف بودیم. جدا از آن ۱۵ کیلومتر با بار آمده بودیم و توانی برایمان باقی نمانده بود.

ما همین‌طور می‌دویدیم تا اینکه توانستیم از دید عراقی‌ها دور شویم و از رگبار آن‌ها جان سالم به در بریم؛  اما آن‌ها مسیری ما را شناخته بودند و با بی‌سیم به نیروهای دیگر اطلاع داده بودند که ما به آن سمت می‌رویم.

عملیات بدر ازجمله عملیات گسترده ایران در دوران دفاع‌مقدس است. این عملیات در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ و با رمز یا فاطمه الزهرا (س) در محور هور الهویزه انجام شد

عراقی‌ها بر روی دژ، روی تانک نورافکن تعبیه کرده بودند که بسیار قوی بود و با آن ما را دنبال می‌کردند. زمانی که تانک روی دژ می‌آمد ما به پایین دژ می‌رفتیم و هنگامی‌که پایین دژ بود ما به سمت بالا می‌رفتیم تا اینکه به نزدیک خط عراقی‌ها رسیدیم.

چون گروهانی که شب آمده بود خط را به‌هم‌ریخته بود، عراقی‌ها نمی‌دانستند که خطشان امن هست یا نه. ایرانی‌ها آنجا را پدافند کرده‌اند یا نه؛ که خوشبختانه دشمن خط را پدافند نکرده بود و نیروهای ما هم همین‌طور؛ یعنی زمانی که ما برگشتیم و به خط عراقی‌ها رسیدیم واقعاً هیچ‌کسی آنجا نبود و ما از همان‌جا برگشتیم. ۲۳ اسفندماه نیروهای ایران توانستند با شکستن خطوط عراقی به داخل خطوط دشمن نفوذ کند. اگرچه ۱۵ هزار نیروی ایرانی در این عملیات مجروح و شهید شدند اما سرانجام در ۲۹ اسفندماه این رشادت‌ها به نتیجه رسید و ایران در انجام این عملیات پیروز شد

وقتی‌که از خط رد شدیم تقریباً هوا داشت روشن می‌شد و ما هنوز نماز صبح نخوانده بودیم. بااینکه امکان ایستاده نمازخواندن نبود و لباس‌هایمان خاکی و خونی بود اما با همین شرایط و بدون وضو، بی‌سیم‌چی تکبیر گفت و شروع به نمازخواندن کرد. قرار بود که یکی‌یکی نماز بخوانیم؛ اما من هم همراه او نمازم را شروع کردم. در حال نماز بودم که چند عراقی که گم‌شده بودند، از توی سنگر بلند شدند شروع به تیراندازی کردند. یکی از نیروها من را صدا زد که مواظب عراقی‌ها باش؛ و گفتم «با من حرف نزن، دارم نماز می‌خوانم» و بی‌توجه به اینکه وسط نماز صحبت کرده‌ام، بقیه نماز را ادامه دادم. پس‌ازآن به عقب و خط خودمان برگشتیم. زمانی که رسیدیم دیگر آفتاب‌زده بود و مشخص شد در عملیات انجام‌شده ۱۴ نفر از نیروهای انفجاراتی شهید شده‌اند.

انفجار پل در بدر

عملیات پیروز شد

عملیات بدر ازجمله عملیات گسترده ایران در دوران دفاع‌مقدس است. این عملیات در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ و با رمز یا فاطمه الزهرا (س) در محور هور الهویزه انجام شد.

عملیات بدر باهدف تسخیر بزرگراه بغداد-بصره که محور ارتباطی حیاتی بین این دو شهر بزرگ محسوب می‌شد و همین‌طور عبور از رودخانه دجله صورت گرفت.

۲۳ اسفندماه نیروهای ایران توانستند با شکستن خطوط عراقی به داخل خطوط دشمن نفوذ کند. اگرچه ۱۵ هزار نیروی ایرانی در این عملیات مجروح و شهید شدند اما سرانجام در ۲۹ اسفندماه این رشادت‌ها به نتیجه رسید و ایران در انجام این عملیات پیروز شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۷
احمد جانقربانی





آن روز همه آمده بودند حتی مادران شهیدی که می‌دانستند ماهی به آب‌زده‌شان در این کاروان نیست. مادری که ساعت‌ها قبل از ورود سیل خروشان جمعیت به همراه موکب شهیدان از بهارستان بر روی پله‌های شهرداری تهران نشسته بود و عکس تنها پسرش را بالباس غواصی روی خاک کنار آب در آغوش کشیده بود.

در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

عکس غنیمتی
من هم فرصت را غنیمت شمردم از او به همراه پسرش عکس گرفتم.
هنوز شهدا نیامده بودند دوباره توجه مرا به خودش جلب کرد هرچند فضا فضای گفتگو نبود اما دلم نیامد آرام از کنارش عبور کنم و تنها دستاوردم یک قاب عکس باشد و بس.
صدای هیاهوی جمعیت و مداحی نمی‌گذاشت تا راحت با او صحبت کنم روی پله پایینی نشستم و بوسه‌ای بر دستان چین‌خورده‌اش زدم و سلامی آرام کردم.
او هم مرا بی‌پاسخ نگذاشت و با لبخندی مادرانه بر چهره سالخورده‌اش جوابم را داد و گفت: سلام
این مکالمه کوتاه به یک گفتگوی صمیمی تبدیل شد بین تبیان و این مادر شهید شد. این گفتگو را که در ادامه می‌آید از دست ندهید.

حمید هویتم است
در ابتدا از او خواستم تا خودش را معرفی کند. گویا هویتش هم 30 سال است گره‌خورده به نام فرزند شهیدش.
مادر جان خودتان را معرفی کنید.
من مادر شهید حمید میانلو مطلق هستم.
چند فرزند داشتید؟
2 دختر و یک پسردارم که حمید فرزند دومم است.
حمید آقا از گروه غواصان بوده است؟
اولین گروه غواص بودند و برای شناسایی رفته بودند در منطقه هورالعظیم.
چگونه به شهادت رسید؟
وقتی برای شناسایی رفته بود، اسیر می‌شود یک سال بعد از اسارت هم براثر شکنجه شهیدشان می‌کنند.
از اسارت شهید اطلاع داشتید؟
بله هلال‌احمر خبر داده بود گفتند اسیرشده‌اند و شهیدشان کردند و بعد از شهادت در قبرستان زبیر بصره دفن کردند.
همان ابتدا اطلاع داشتید شهید شده است؟
نه یک مدت پس از اسارت از او بی‌خبر بودیم که در مردادماه 1364 از هلال‌احمر خبر آمد  براثر شکنجه به شهادت رسیده است.

در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

بنیاد شهید اطلاعی نداده است که آیا در بین خیل شهدای 175 دست‌بسته حمید شما هم است یا نه؟
حمید مفقودالاثر است جزو مفقودالاثرهاست.
خبر تفحص را کی و از کجا برای اولین بار شنیدید؟
قبل از آوردن شهدا آمده بودم معراج شهدا و می‌دانستم که می‌خواهند بروند شهدای تفحص شده را بیاورند.
وقتی خبر آمدن غواص‌ها را شنیدید چه احساسی پیدا کردید؟
همان لحظه به آقای رنگین مسئول معراج شهدا گفتم که حق ندارید پسر من را بیاورید.
گفتید حق ندارید بیاورید؟ برای چه؟
بله گفتم بچه من را نیاورید حق ندارید او را بیاوردی.
چرا؟
بعد از 30 سال برای چه بیاورند؟
بالاخره اینجا یک مزاری و یادبودی برایتان می‌شود و از چشم‌به‌راهی در می آیید.

نه بالاخره عشق آن‌ها امام حسین (علیه‌السلام) بود و رفتند پیش مولایشان امام حسین (علیه‌السلام) رفتند پیش امامشان.
حالا فرزند شما را آورده‌اند و بین این شهدا است؟
نه خدا را شکر گفتند منطقه‌ای که حمیدم بوده با منطقه‌ای که این‌ها بوده‌اند فرق داشته است حمید جان من هورالعظیم خدمت می‌کرد.
یک خاطره از حمیدتان برای ما می‌گویید؟
بچه‌ها همه‌اش خاطره هستند، همه کارشان برای همیشه برای مادر خاطره است. آدم نمی‌داند کدام را بگوید کدام را یادگاری نگه دارد برای خودش.
یک‌بار به او گفتم این‌همه به جبهه می‌روی یک‌چیزی هم برای من تعریف کن آنجا چه‌کار می‌کنی؟ گفت: «خاک‌بازی می‌کنم، هیچ کاری نمی‌کنم.» گفتم: «آخه مگه میشه؟» گفت: «بله اونجا می‌ریم با بیل خاک می‌کنیم می‌ریزیم روهم تپه درست می‌کنیم خاک‌بازی می‌کنیم.»

در ابتدا از او خواستم تا خودش را معرفی کند. گویا هویتش هم 30 سال است گره‌خورده به نام فرزند شهیدش.


همین‌طور که با حمید صحبت می‌کردم سفره ناهار را هم جلویش پهن کردم. داشتم مخلفات سفره را می‌چیدم، آهی کشید و رو به من کرد و گفت: «مامان می دونی اونجا چه خبره؟»
گفتم: «چه خبره؟»؛ گفت: «اونجا بچه‌ها خیلی زحمت می‌کشند اما هفته هفته غذا گیرشون نمی آد و علف‌های بیابان را می‌کنند و می‌خورند، اگر می‌دونستید از این تجملات برای من نمی‌چیدید.»
گفتم: «ببخشید مادر! من که نمی‌دونستم اونجا غذا گیرتون نمیاد.»
حرف که به این جا می‌رسد، مادر دلش سوزی می‌کشد و آهی برمی‌آورد و ادامه می‌دهد:
حالا جوانان در مملکت ما خوب می‌خورند، خوب می‌چرخند، همه کارهایشان را هم می‌کنند. ناشکری هم می‌کنند و بعد به ما برمی‌گردند می‌گویند: «اگر بچه‌های شما نمی‌رفتند الآن وضع ما این‌چنین نبود.»
شما چه پاسخی به این بعضی افراد می‌دهید؟
من هم جواب می‌دادم اگر بچه‌های ما نمی‌رفتند صدام پدر همه را درمی‌آورد.مگر کشورهای دیگر نیست؟ مگر نمی‌بینند دشمنان چه بر سر آن‌ها می‌آورند؟ الآن که دشمن منطقه را گرفته مردم را می‌کشد زنان و بچه‌ها را قتل‌عام می‌کند، برای چه می‌کشد؟ دشمن الآن هدفش این است که بیاید اینجا اما کور خوانده‌اند از این بچه‌ها این‌قدر زیاد است که حد و نصاب ندارد.


در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

شنبه شهید می‌شوم
شهید حمید میانلومطلق دریکی از دست‌نوشته‌هایش این‌طور گفته بود: «حمید میانلو مطلق در تاریخ ۱۶/۹/۱۳۴۲ به دنیا آمده. خداوند وی را به این دنیا آورده و وی در مقابل خداوند متعال مسئول است. او باید خود را فدای اسلام و انقلاب و امام کند. از خداوند می‌خواهم که من را بیامرزد و از گناهان من درگذرد. می‌دانم که در روز شنبه از این دنیا می‌روم، ولی نمی‌دانم در کدام ماه و سال. فقط می‌دانم که در روز شنبه شهید می‌شوم.»
حمید در شب ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۴ برای شناسایی مواضع عراقی‌ها، به همراه چند تا از بچه‌های اطلاعات شناسایی با قایق می‌روند که بعد از درگیری با دشمن، مفقودالاثر می‌شوند. مدتی می‌گذرد تا اینکه در مرداد ۶۴ از طرف هلال‌احمر اطلاع دادند که حمید بعد از شکنجه در اسارت به شهادت رسیده و پیکرش را هم در قبرستان زبیر بصره دفن کرده‌اند.

فرازی از وصیت‌نامه
بار خدایا بیامرز برایم گناهانی که کردم و هر خطایی که کردم، بار خدایا به‌درستی که من تقرب می‌جویم به سویت با یاد تو، بار خدایا به‌درستی که به تو پناه می‌برم از نفسی که سیر نمی‌شود و از دلی که خاشع و ترسان نمی‌شود...
شکر خدا را که بصیرتم را به نور حق روشن کرد تا افتخار کشته شدن در معرکه نبرد اسلام با کفر را داشته باشم، شکر خدا را، شکر خدا را.

اینجای حرف‌های حمیدآقا که می‌رسد مادر دلش سوزی می‌کشد و آهی برمی‌آورد و ادامه می‌دهد حالا جوانان در مملکت ما خوب می‌خورند و خوب می‌چرخند...


شکر خدا را که به دست کافران کشته شدم، شکر خدا را که در بستر نمردم شکر خدا را. خدایا خالصم کن، خدایا عاشقم کن، خدایا عاشقم کن و سپس بمیران مرا و در زمره توبه‌کنندگان قرار ده. خدایا عاشقم گردان و سپس بمیران مرا در زمره توبه‌کنندگان قرار ده. خدایا امید رحمتت دارم، از تو طلب آمرزش می‌کنم خدایا از سر گناهانم بگذر که طاقت آتش جهنمت را ندارم.
یا رب ارحم ضعف بدنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۵
احمد جانقربانی
 


 
آن زمان که می رفت تا اسلام ناب رنگ خود را از دست داده و تبدیل شود به یک اسلام تشریفاتی و فقط از آن یک پوسته ای بیشتر نماند.
مردی از تبار حسین(ع)، امام خمینی(ره) بپا خواست و با توکل بر خدا در مقابل طاغوت و طاغوتیان ایستاد و شجره طیبه انقلاب اسلامی را به همراه ملتی بزرگ رقم زد و فرزندانی تربیت نمود تا در رکابش راه و رسم استکبار ستیزی را آموختند و در طول هشت سال جنگ نا برابر در مقابل دشمن تا دندان مسلح و حامیانش چنان دفاع کردند که - آن دفاع - مقدس شد.
و اینگونه دفاع مقدس آفریده شد و آنچنان شد که دفاع مقدس یک فرهنگ و نابترین روش و سبک زندگی شد برای تحقق آرمان ها و ارزش های اسلام ناب محمدی (ص).
و اینک...... باگذشت 37 سال از عمر با برکت انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی دشمن مکار و حیله گر از پای ننشسته،  بلکه مصمم تر از گذشته و با تمام توان به مبارزه برخواسته است.
پس برماست که ؛
-1  فرهنگ ناب دفاع مقدس را بی کم و کاست به نسل امروز و نسل های بعد به ودیعه بسپاریم تا مدافعان حرم را پرورش دهد و او با الهام از این فرهنگ برای دفاع از اسلام نه مرز را بشناسد و نه قومیت و ملیت را.
-2 برماست که با تمام وجود به حفظ و حراست از ارزش ها و دست آوردهای دفاع مقدس پرداخته و از هرگونه انحراف و تحریف آن جلوگیری نمائیم.
-3 اگر زیر بنای فرهنگ دفاع مقدس را ولایت مداری و اطاعت بدانیم، در اطاعت از ولی زمانمان امام خامنه ای(مدظله العالی) نایب امام زمان(عج). باید از تمام ظرفیت های فضای مجازی برای ترویج و گسترش فرهنگ دفاع مقدس کوشا باشیم.
 
جشنواره مقاومت و دفاع مقدس - ویژه تولیدات دیجیتال - یکی از ظرفیت ها و فرصت های فضای مجازی است که با بهره گیری از آن می توان هم افزایی عمومی و مردمی ایجاد نمود و با مشارکت عمومی اعم از تولید کنندگان حرفه ای و عام مردم نسبت به ثبت و گسترش فرهنگ دفاع مقدس و ارزش های والای آن اقدام نمود.
 
                                                                                                         
 
  

موضوعات جشنواره


تمامی موضوعات پیرامون هشت سال دفاع مقدس؛ از جمله:

* خاطرات

* وقایع و رخداد ها

* ادبیات و فرهنگ جبهه در قالب های مختلف شوخ طبعی ها، دلنوشته ها، آداب و رسوم، وصیت نامه ها و زندگی نامه های شهدا و... .

* ناگفته های هشت سال جنگ تحمیلی

* خانواده های دفاع مقدس

* نقش اقشار مختلف اجتماعی در دفاع مقدس. مانند نقش روحانیون، دولت، زنان، مهندسین، پزشکان و پرستاران، اصناف و بازاریان، کارگران و کارمندان، ترابری سنگین، هنرمندان، ورزشکاران، فرهنگیان و دانش آموزان، اساتید و دانشجویان و دیگر اقشار.

* فماندهی در جنگ

* امام خمینی (ره) در جنگ تحمیلی

* جوامع بین المللی و جنگ تحمیلی

* سیاسیون و جنگ

* و دهها و صدها بلکه هزاران هزار موضوع دیگر مرتبط مستقیم و غیرمستقیم با جنگ تحمیلی، ماننداقتصاد ایران در دوران هشت سال جنگ تحمیلی و... .


تمامی موضوعات پیرامون مقاومت و ایستادگی؛ از جمله:

* مدافعان حرم و فرهنگ دفاع از حرم.

* اقتصاد مقاومتی

* سیاست مقاومتی

* فرهنگ مقاومتی

* اخلاق مقاومتی

* دینداری مقاومتی

* و دهها و صدها موضوع دیکر مرتبط با مقاومت و مبارزه و ایستادگی.



بخش‌های مختلف جشنواره
* نرم‫ افزارهای تلفن همراه و اندروید‬
* نرم افزارهای چند رسانه‫ ای‬
* رسانه‫ های برخط‬
* بازی های رایانه‫ ای‬
* پویا نمایی (انیمیشن)
* هنرهای دیجیتال
* نشریات دیجیتال
* پژوهش و نوآوری
* خادمین دیجیتال برتر
* کتاب الکترونیک

اهداف جشنواره
- تبلیغ و ترویج فرهنگ و ادبیات دفاع مقدس با بهره گیری از ظرفیت های هنری و فضای مجازی در داخل و خارج از کشور.
- تتشویق و ترغیب هنرمندان و تولیدکنندگان و فعالان رسانه های دیجیتال به تحقیق و خلق آثار جدید پیرامون مقاومت و دفاع مقدس.
- بستر تازه ای برای رشد توانمندی ها و استعدادهای موجود در حوزه فرهنگ و هنر و فضای موجود با محوریت دفاع مقدس.
- حضور فعال و هدفمند فرهنگى در عرصه هاى بین‌المللى با بهره گیرى از بیان رسانه اى.
- تقدیر از آثار و تولیدکنندگان آثار برتر و فعالان دیجیتال در عرصه های مختلف فضای مجازی.

دستاوردها و نتایج جشنواره
* شناسایی و دریافت آمار و اطلاعات از آثار تولید شده پیرامون دفاع مقدس و به دنبال آن برنامه ریزی رسانه ای تولیدکنندگان جهت هم افزایی بیشتر و جلوگیری از تولیدات تکراری و استفاده از ظرفیت ها و توانمندی های یکدیگر.
* تقویت بانک اطلاعات جامع دفاع مقدس
* تولید فکر و خلق آثار جدید با موضوع دفاع مقدس.
* حضور گسترده هنرمندان، جوانان، نوجوانان در تولید آثار جدید با موضوع دفاع مقدس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۸
احمد جانقربانی

 جنگ که آغاز شد، تبلیغات رژیم حاکم در ترکیه کاملاً به نفع دشمنان ایران بود. هر روز اخباری از فتح جدیدی توسط ارتش عراق می‌شنیدیم و این برای ما که دوستدار انقلاب اسلامی بودیم، ناگوار می‌آمد. ماندن جایز نبود. باید دل می‌کندیم و رهسپار جبهه‌ها می‌شدیم


جبهه

انقلاب اسلامی ایران ابعاد بسیاری گسترده‌ای دارد که برچینی نظام استبداد شاهنشاهی تنها یکی از آنها به شمار می‌رود.ارزش‌های نابی که این انقلاب با خود به جهانیان اعلام کرد، اصلی‌ترین پیام مردم ایران بود که مسلمانان و حتی آزادگان سایر ادیان در سراسر جهان آن را دریافتند و همراهی‌اش کردند. این همدلی حتی مشارکت فیزیکی برخی از مسلمانان سایر کشورها در اتفاقاتی نظیر جنگ تحمیلی هشت ساله را برانگیخت تا با حضور در این حادثه عظیم، همه هستی خود را در دفاع از نظام اسلامی بر کف اخلاص بگذارند. آمار جالب توجه شهدا و جانبازان تبعه کشورهای خارجی در جنگ تحمیلی، به خوبی مؤید همین مطلب است.

عیسی شباهت، جانبازی از کشور ترکیه که دو پای خود را در عملیات والفجر هشت از دست داده است، یکی از همین ایثارگران به شمار می‌رود که طی گفت‌وگویی، از حضور خود در جبهه‌های حق علیه باطل می‌گوید.

دفاع از ام‌القرای شیعیان جهان

عیسی در ترکیه بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می‌رسد. خودش می‌گوید اجداد و آن بخش از سرزمینی که او و پدرانش در آن متولد شده‌اند، دو قرن پیش و در زمان جنگ‌های دو دولت صفویه و عثمانی به ترکیه منضم شده‌اند، لیکن در اصل آنها از جمله آذری‌زبان‌های شیعه مذهبی هستند که روزگاری جزو ایران و تبعه ایرانی به شمار می‌رفتند. شباهت در این خصوص می‌گوید: «شیعیان ترکیه دل‌شان با مردم ایران است. این کشور ام‌القرای شیعیان جهان به شمار می‌رود و به همین خاطر با شنیدن وقوع انقلاب اسلامی در ایران، آن هم به رهبری یک مرجع شیعه، همگی ما واقعاً خوشحال شده بودیم.» شباهت به خوبی می‌دانست که انقلاب اسلامی همانند بسیاری از حرکت‌های آزادیخواهانه از این دست، با مشکلاتی روبه‌رو خواهد شد، به همین خاطر اخبار کشور همسایه را به خوبی دنبال می‌کرد تا اینکه متوجه هجوم ارتش بعث به گستره مرزهای غربی و جنوبی کشورمان می‌شود: «جنگ که آغاز شد، تبلیغات رژیم حاکم در ترکیه کاملاً به نفع دشمنان ایران بود. هر روز اخباری از فتح جدیدی توسط ارتش عراق می‌شنیدیم و این برای ما که دوستدار انقلاب اسلامی بودیم، ناگوار می‌آمد. ماندن جایز نبود. باید دل می‌کندیم و رهسپار جبهه‌ها می‌شدیم.»

18رزمنده ترک

زمانی که جنگ تحمیلی آغاز می‌شود، عیسی نوجوانی 16، 17 ساله بود و کمی بعد با جلب رضایت خانواده از مرز عبور کرده و به شهرستان بناب می‌رود، در آنجا متوجه می‌شود که تنها نیست و چند نفر از هموطنانش نیز با چنین نیتی به ایران آمده‌اند: «توی بناب متوجه شدم غیر از من 17 نفر از جوانان ترک هم به ایران آمده‌اند. همگی برای دفاع از ایران هم قسم شده بودیم، اما هنوز تا زمانی که مسئولان به ما اعتماد کنند، باید چند صباحی را در بناب می‌ماندیم تا این جلب اعتماد صورت گیرد.»

«من دوست ندارم از شهدا چهره‌ای دست نیافتنی برای جوان‌ها به تصویر بکشیم، جوان‌ها باید بدانند امثال مهدی باکری‌ها و تمامی شهدا، افرادی چون خودشان بودند که تنها به خاطر مراقبت‌هایی که از نفس‌شان به عمل آوردند به چنین انسان‌های والایی تبدیل شده بودند.»

بعد از عملیات فتح خرمشهر، پادگان شهید مصطفی خمینی در دزفول اولین جایی است که شباهت و دوستانش به آنجا اعزام می‌شوند. آنها در زمره لشکر 31 عاشورای تبریز قرار می‌گیرند تا به لحاظ زبانی با همرزمان آذری‌زبان‌شان راحت‌تر کار کنند. اما به گفته او این همزبانی با بچه‌های باصفای آذربایجانی نبود که شرایط را برای‌شان مناسب می‌کرد، بلکه همدلی خاصی که در میان رزمندگان وجود داشت، آنها را شیفته فضای موجود در جبهه‌های جنگ تحمیلی می‌کرد: «واقعاً قرار گرفتن در کنار رزمندگانی که هر کدام دنیایی از اخلاص و معرفت داشتند، غنیمتی به شمار می‌آمد. کسانی چون شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا که وقتی با او روبه‌رو می‌شدی، اصلاً نمی‌توانستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۹
احمد جانقربانی



#وصیت_نامه


✅برادران !

شما در حالے به این وصیت گوش فرا مے‌دهید که این حقیر فقیر ، دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعاے شما عزیزان دوخته است ...


مے‌خواهم آنچه در تمام عمر علی‌الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار مے‌کرد و جگرم را مے‌سوزاند با شما در میان گذارم ...


عزیزان !

دورے از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است ...

اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایے مے گذرد ...

آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ...

چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است ...

چه بے معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است...


🌹شهید حجت‌الله رحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۲
احمد جانقربانی



بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در بیانیه ای با گرامیداشت روز ملی مقاومت، ایثار و پیروزی؛ سوم خردادماه، سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر را فرصتی برای بازنمایی روح مقاومت و مجاهدت ملت ایران در تداوم انقلاب اسلامی و عبور از گذرگاه های خطیر تاریخی برای دست یابی به اهداف و آرمان های بلند نظام و پیشرفت و تعالی کشور دانست.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

سوم خرداد
نقطه عطف

 عملیات غرورآفرین بیت المقدس که حماسه فتح و آزادسازی خرمشهر را در سوم خرداد سال 1361 رقم زد، نقطه عطف سرنوشت سازی درروند جنگ تحمیلی 8 ساله و دفاع مقدس ملت ایران به شمار می رود که در ادامه با تغییر موازنه قدرت و ابتکار عمل درصحنه نبرد به نفع رزمندگان اسلام، توانایی ماشین جنگی صدام و حمایت های همه جانبه و فراگیر ابرقدرت های غرب و شرق و همراهی ارتجاع عرب از حزب بعث عراق، در عرصه مقابله با انقلاب اسلامی موردتردید جدی قرار گرفت.

الگوی استکبارستیزی

تداوم ایستادگی و مقابله سلحشورانه رزمندگان اسلام در دفاع مقدس به ویژه پس از آزادسازی خرمشهر و بیرون راندن تدریجی اشغالگران و متجاوزین بعثی از سرزمین مقدس ایران نه تنها آرزوی شوم استکبار جهانی در سقوط نظام جمهوری اسلامی را برآورده نساخت بلکه سرانجام با پذیرش قطعنامه 598 و سربلندی ملت ایران در این جنگ نابرابر، فرهنگ مقاومت و پایداری فرزندان انقلاب و امام خمینی (رحمت الله علیه) به الگوی ملت های منطقه و جوامع استکبارستیز در اقصی نقاط جهان تبدیل شد.

بازاندیشی و بازخوانی حقایق

این بیانیه در ادامه، بازاندیشی و بازخوانی حقایق و واقعیت های حماسه مقاومت و دفاع مقدس ملت ایران به ویژه عملیات آزادسازی خرمشهر و دیگر مناطق اشغالی از لوث وجود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۸
احمد جانقربانی