

این روزها عجیب دلم هوای دیدار کرده است.به دنبال نسخه ای از آژانس شیشه ای می گشتم تا دیگر بار حاج کاظم را ببینم مهربانی وغرور مومنانه اش را.همان حاج کاظمی که به بچه هایمان می آموخت که با امثال عباس ها مهربان ترباشیم .
قرار بود با امثال عباس ها مهربان تر باشیم وآداب قرابت با آنان را بیا موزیم و امروز پای گیشه میلیاردتی به آرمان هایمان می خندیم همانگونه که به مارمولک خندیدیم .
پروانه ها زیر آسمان همین شهر دارند نفس می کشند تنها مشکل شان این است که پر پروازشان کمی سوخته واین پرها از جنسی نیستند که بشود جراحی پلاستیک شان کرد وگرنه سالها پیش به سینه سپهر شتافته بودند وما را در میان قهقهه مستانه مان کرده بودند رها .
به بچه ها گفتم که امروز حقیقت را بایستی در دیدن تکراری فیلم ها جستجو کرد وزمانه ما شاید هرچه جلوتر می رود حقیر تر وآدمها یش هم کوچکتر می شوند .
نسخه ای از کاغذ های بی جواب سید ابراهیم اصغرزاده را برای شان پخش کردم وگفتم که بچه ها چهارشنبه ی بعد ما همه به« نیاز» نیاز داریم، .بچه ها ! نیاز به تنفس مصنوعی می ماند در هوایی که اکسیژن آن کمتر از آنی است که بتواند روح مارا زنده نگه دارد وهمچنین است « دیده بان » ، « چکمه » ، « بچه های آسمان» و « از کرخه تا راین» بچه ها عقلای سینمای ما هم که قرابت با سید مرتضی آوینی را دستمایه شهرتشان کرده اند ودر مراسمات سالروز شهادتش دم از من وآقا مرتضی می زنند هم ، امروز مضحکه شدن آرمان ها وآدم های جنگ را رونق کسب وکار سینما قلمداد میکنند وروح پر فتوح اش را موید آراءشان .
خواستم فیلم را تحلیل کنم که که دیدن چند مصاحبه مطبوعاتی با فیلمساز از کرده پشیمانم کرد .تنها چیزی که می توان گفت همین است که فیلم دقیقاً به اندازه فیلمسازش است.
حاج کاظم هنوز در میانه میدان ایستاده وطریق می نماید وعباس در این شب دریایی، فانوس راه است .
عباس تو اخراجی نیستی وما هنوز برای تو احساس داریم وشامه مان آنقدر زکام نشده که بویت را نشناسد ونه گوشهایمان آنقدرکر که صدای سرفه های نازنینت را .
واین یاد توست که هنوز ما را به دیدار نسخه های رایتی آژانس شیشه ای می خواند همان یادی که از جنس خواندن هر صفحه از آینه های جادو ویا دیدن هر پلان از حقیقت های آقا مرتضی است.
سردار رضا محمدسلیمانی افزود: امیر سپهبد علی صیاد شیرازی یکی از امرای بسیجی و نمونه و در واقع مالک اشتر دوران جنگ بود. ویژگیهای منحصر به فرد ایشان در زندگی فردی و اجتماعی به عنوان یک الگو در ابعاد عملی و نظری مطرح شده است.
وی یادآور شد: شهید صیاد شیرازی با قلب خود فرماندهی میکرد و با اخلاق، گفتار و حرکات خود نقش قابل توجهی در سیر تکاملی رفتار جوانان عاشق ولایت و انقلاب در عرصه دفاع مقدس داشت.
سردار محمدسلیمانی ادامه داد: شهید صیاد شیرازی نمونه بارز یک انسان مخلص و فداکار بود و رفتار و گفتارش در همه صحنهها به عنوان یک مدیر ممتاز سرمشق همگان بود. در زمینه ارتباط با زیرمجموعه نیز بسیار دقیق و مشفقانه عمل میکرد به طوری که هر کسی در اولین برخورد با ایشان، شیفته اخلاق، منش و گفتارش میشد.
وی اظهار کرد: شهید صیاد کسی بود که در دوران فرماندهی خود در دوران دفاع مقدس حتی با صحبت کردن خود پشت بیسیم به رزمندگان روحیه میداد.
سردار محمدسلیمانی اظهار کرد: یکی از رموز موفقیت سپاه در برنامهها و عملیاتهای موفق خود، همکاری و هماهنگی تنگاتنگ با ارتش بود و شهید صیاد شیرازی در این بین نقش مۆثری داشت.
وی افزود: شهید صیاد شیرازی بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. این شهید در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهههای کردستان، جنوب و غرب فرماندهی داشت و شهادت آرزوی دیرینهاش بود اما دشمنان به این دلیل که شهید صیاد شیرازی الگو و اسوه همه رزمندگان و یاور ولایت بود و نمره ممتازی در فداکاری در دوران دفاع مقدس داشت، او به شهادت رساندند. دشمنان میخواستند با ترور شهید صیاد شیرازی، به اهداف خود برسند اما خون این شهید موجب شد مردم با سیر عملی و نظری ایشان بیشتر آشنا شوند.
وی با بیان اینکه به دلیل فداکاری شهید صیاد شیرازی در «عملیات مرصاد»، این عملیات را بام شهید صیاد شیرازی می شناسند خاطرنشان کرد: در محور عملیات های جنوب، هم ارتش و هم سپاه نقش داشتند و بیشترین نقش هماهنگی و همکاری بین ارتش و سپاه را شهید صیاد برعهده داشت. شهید صیاد شیرازی در این عملیات و همگام با فرماندهان سپاه مانند دو بازوی قدرتمند عمل میکرد.
به گفته وی،مدیریت و روحیه بسیجی این شهید باعث شده بود تا همه رزمندگان جدای از ارتشی یا سپاهی بودن به ایشان عشق بورزند و ایشان را متعلق به ارتش، سپاه و بسیج بدانند.
سردار محمدسلیمانی اظهار کرد: بارها پیش آمده بود که میگفت: «زمانی که بوی شما پاسداران به من میخورد، بهشتی می شوم». خود را متعلق به همه نیروهای مسلح و وفادار به انقلاب میدانست.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
علیاصغر اصغری، فرزند شهید تازه تفحصشده تهرانی «علی اصغر اصغری» شش ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمده است، هیچ تصویر زندهای از رابطه پدر و پسری ندارد اما پدر شهیدش در نوجوانی بارها به خواب او آمده و حضور معنویاش در لحظات زندگی او جاری است. پس از گذشت 31سال پیکر پدرش بازگشته و حالا میخواهد در سن 31 سالگی پیکر مطهر پدر شهیدش را تشییع کند. میگوید پدرش عاشق گمنامی بوده و حالا بازگشت این پیکر قطعاً حکمتی دارد.
فرزند شهید اصغری از خصوصیات اخلاقی و رفتاری پدرش میگوید: من بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. شخصاً از رابطه پدر و پسری خاطرهای ندارم اما چون افتخاری نصیب ما شده که از خانواده شهدا باشم همان چیزهایی را که همه از شهدا و مرام آنها میدانیم، از پدرم هم به همان اندازه درک کردهام.
مستقیم در چشم پدر و مادرش نگاه نمیکرد/«تقوا» در صدر صفتهای اخلاقیاش جا داشت
او ادامه میدهد: نمیتوانم بگویم اسطوره اما پدرم طبق تعاریف و اوصاف کسانی که با او بودهاند, بسیار آدم باتقوایی بوده. آدمی که از نفس خود بسیار مراقبت میکرده است. بر احترام به پدر و مادر تاکید فراوانی داشته است. بین دیگر فرزندان خانواده طریقه احترام گذاشتنش با بقیه فرق داشت. حتی از مادرم و عموهایم هم شنیدهام که به این اندازه هم به خودش اجازه نمیداد که مستقیم در چشم مادر و پدرش نگاه کند. پدرم آنچه را که واقعا اشاره قرآن و اهل بیت(ع) بوده، عینا اجرا کرده است. برایم عجیب است که هرجا و از هر زاویه که نگاه کنی، جوانی در سن و سال ایشان انقدر مراقبت داشته و حواسش جمع بوده است. نمیدانم میشود اسم اسطوره روی آن گذاشت یا نه. پدرم در مراقبت از نفس خیلی از سنش جلوتر بوده است. دستگیری اش خیلی عالی بود به دور و اطرافش توجه بسیاری داشته است. مهربانی خاصی داشت. اگر حتی برای کسی دلشکستگیای ایجاد میشد خیلی زود آن را جبران میکرد، تا کسی از او آزرده خاطر نشود. در مجموع تقوای ایشان، در صدر صفتهایشان قرار داشت.
سید حمید
موسوی ترک آبادی، در عملیات "طریق القدس" شربت شهادت نوشید. برادرش "سید
حمید"، در عملیات کربلای ۵ و برادر بعدی، "سید محسن" در عملیات ولفجر۸ . سه
برادر در حساس ترین نبردهای های سال های دفاع مقدس، بر خاک افتادند و
مادرشان، پیکر آنان را تا بهشت زهرای تهران مشایعت کرد. کاری که همه آحاد
این سرزمین را به زیر دین این زن می برد. بانویی که هر آن چه داشت، در طبق
اخلاص نهاد و تقدیم مامِ شرف و دین خود نمود. بانویی که تمام سرمایه هستی
خویشتن را هزینه کرد تا خاندانِ "موسوی ترک آبادی" در پیشگاه اجدادشان
سرفراز باشند.
عکسی که می بینید، سال ها قبل از بانو
"موسوی ترک آبادی" گرفته شده است. لبخندی که بر چهره دارد، حقیقتا شرمنده
کننده بسیاری از ما است.
ایام راهیان نور سال80 بود که با تعدادی از دوستان به سمت فکه میرفتیم. در راه تلفن همراه من به صدا درآمد. دیدم که حجت الاسلام تقوی (رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه) هستند. بعد از احوالپرسی گفتند که : خوب می شود که شما در میدان دربند تهران، که از آن نقطه کوهنوردها به کوه صعود میکنند، تعدادی از شهدا را دفن کنید و صبحهای جمعه که مردم میآیند آنجا، یک مراسم دعا و ذکری هم باشد. خُب به ایشان گفتم که بررسی می کنیم تا ببینیم چطور می شود. البته ما تا آن زمان در هیچ ارتفاعاتی شهید دفن نکرده بودیم. در حقیقت این جرقهای شد برای تدفین شهدای گمنام.
البته بعد از اینکه من برگشتم تهران، آن محل را بازدید کردم و مناسب ندیدم، به دلیل عوامل مختلف، از جمله محدودیت هایی که در آنجا وجود داشت. اما مصمم شدیم اصل این ایده را با موضوعیت کوهستان تعقیب کنیم، و کلکچال مناسب ترین محل بود ولی مایل بودم از نزدیک بروم و نقطه را شناسایی کنم. تا اینکه یک روز به اتفاق جناب سرهنگ حمیدی که از همکارانمان بود رفتیم به سمت کلکچال. ابتدا از ایستگاه روح ا... (اردوگاه آموزشی و پرورشی) بازدید کردیم که بعد از دکل صدا و سیما بود و با آن بچهها یک جلسهای داشتیم که آنجا دوستان یک اطلاعات کلی را در مورد مالکیت زمین های منطقه به من دادند. همینطور که از پای تپه و پای ارتفاعات نگاه می کردم، یک تپه ای در آن وسط جلوه خاصی داشت، کانه متفاوت از سایر نقاط بود و جذابیتش طوری بود که من را متوجه خودش کرد و از بچه ها سئوال کردم که این تپه متعلق به چه کسی است. گفتند این تپه در عرصه منابع طبیعی است و بالای این منطقه نیز باغی هست که متعلق به آموزش و پرورش است.
تا روز موعود فرا رسید که همان شهادت امام رضا (علیه السلام) بود. تشییع شهدا از جماران صورت گرفت و جمعیتی بالغ بر 100 هزار نفر در تشییع شهدا شرکت کردند و مردم جماران می گفتند دو روز جماران خیلی شلوغ شد، یکی روزی که امام راحل برای اولین بار به جماران آمدند و دوم روزی که این شهدا آمدند و تشییع واقعاً با شکوهی انجام شد
خب ترغیب شدم که بروم و از نزدیک ببینم. در مسیر که می رفتیم، چون مدت ها بود که کوه نرفته بودم یک مقدار خستگی را در پاهای خود احساس می کردم. دوست من هم که بنده را همراهی می کرد، ایشان هم به شدت خسته شده بودولی با این حال راه میانبر را با توجه به شیب خیلی تندی که داشت انتخاب کردیم، اما قبل از اینکه مسیر را شروع کنم، در دل یک مطلبی را به شهدا گفتم. گفتم ای شهدایی که قرار است ما شما را به اینجا بیاوریم اگر راضی به انجام چنین کاری هستید به من یک توانی بدهید تا بتوانم این مسیر را طی کنم. با گفتن این جمله کانَّه دو تا فنر بزرگ زیر کفشهای من قرار دادند و من را با یک جهش به بالای تپه رساندند. یعنی توانستم به سرعت مسیر را طی کنم بدون اینکه احساس خستگی کنم، خستگی که لحظاتی قبل در من بود و باعث می شد نفسم بگیرد. آنجا راحت توانستم از ارتفاع بالا بروم و با چند گام خود را به محل مورد نظر برسانم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم دور تا دور محدوده سیمخارداری هست که روی آن نوشته شده ورود ممنوع. اما چون محدوده مال آموزش و پرورش بود فکر کردم که منعی ندارد چون به هر حال متعلق به دولت بود. بالاخره وارد زمین شدم و خیلی برام جالب بود، درختان گیلاس، گردو و ... باغ بسیار مصفایی را آنجا مشاهده کردم و در آنجا محلی را دیدم که کاملاً مسطح وهموار بودکه الآن شهدا در آن دفن هستند.
خیلی عجیب بود که چطور در بالای چنین ارتفاعی یک قطعه زمین کاملاً مسطح و هموار وجود دارد. آن نقطه را که برایم خیلی جالب بود به عنوان بهترین نقطه به خاطر سپردم. همانجا تصمیم گرفته شد و از آنجا به اتفاق برادر حمیدی برگشتیم و مقدماتکار را شروع کردیم. بعد از جلسات ابتدایی با تعدادی از دستاندرکاران تشییع شهدا، متوجه شدیم که قرار است کاروانی از شهدا هم به تهران بیاید و در 28 صفر در مصلای تهران از شهدا استقبال شود. ما هم برای 30 صفر که مصادف با شهادت امام رضا (علیه السلام) و همچنین سوم خرداد (روز آزادسازی خرمشهر) بود برنامه ریزی کرده بودیم تا شهدا را در منطقه مذکور واقع در کلکچال به خاک بسپاریم.
زمانی که حالش خیلی بد میشد، نفسش بند میآمد، اما با این
حال ذکر «یا خدا یا خدا » میگفت. میگفتیم بابا مجبور نیستی با این حال
ذکر بگویی. میخندید و میگفت: «یا خدا یا خدا گفتن، تسکین درد من است.»
|
![]() |
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، جانباز شهید «علی ملا مهدی» معروف به «داش علی»، پهلوان گمنام و ناشناخته ای بود که روزگاری در باشگاه پولاد تهران حریف نداشت. صبر و فروتنی او آنچنان بود که دراوج قدرت و توانمندی هیچگاه خود را با نام معرفی نکرد. نامی که لرزه بر اندام قداره بندان و زورگویان می انداخت و موجب دلگرمی و آرامش مردم محله درخونگاه بود. «داش علی» در جوانی به عنوان مرد دوم کشتی کج ایران، پناهگاه مردم محله درخونگاه تهران به شمار می رفت.
پهلوانی که شرم و حیا و قدرت را با هم داشت. با اوج گیری انقلاب، به دعوت آقای طالقانی (کشتی گیر معروف) به جرگه محافظان امام خمینی(ره) پیوست و مسئولیت انتظامات بخشی از مسیر عبور امام را بر عهده گرفت. پهلوان«داش علی» از اولین مجاهدانی بود که با وانت نیسان آلبالوئی رنگ خود به خرمشهر رفت و تا آخر در جبهه ماندگار شد.
حاصل سال ها حضور مستمر وی در جبهه های حق علیه باطل، بدنی پر از ترکش، پایی مصنوعی، قلبی آسیب دیده و ریه ای شیمیایی شده بود. سرانجام این پهلوان گمنام، شامگاه 15 فروردین 91 پس از 25 سال تحمل عوارض سخت شیمیایی، دعوت حق را لبیک گفت و به خیل عظیم شهدا پیوست. به بهانه دومین سالگرد شهادت این شیرمرد به سراغ «فاطمه ملا مهدی» دختر بزرگوار ایشان رفتیم تا فرازهایی از زندگی ایشان را از زبان دخترشان روایت کنیم.
همنام ائمه
به خاطر عشق و علاقه اش به اهل بیت(ع) اسم همه بچه هاش را همنام ائمه (ع) انتخاب کرده بود. همیشه می خندید و می گفت:« از خدا می خواهم راه این بزرگواران را ادامه دهید.» در وصیت نامه ای که در زمان جنگ نوشته دقیقاً به این نکته اشاره کرده: «اولاً سرپرست همه ما خداست. اوست که به همه موجودات روزی می دهد. ثانیاً بچه های من باید راه سالار شهیدان و فرزندانش را ادامه دهند و در راه اسلام جانفشانی کنند من شما را به همین نیت، همنام ائمه نامیدم.»
پول توجیبی
زمانی که مدرسه می رفتیم، باباعلی صبح زود برای کار از خانه بیرون می زد ولی قبل از رفتن، پول توجیبی همه بچه ها را بالاسرشان می گذاشت و بعد با ذکر « الهی به امید تو» از خانه خارج می شد. برای شروع هر کاری، نام خدا را فراموش نمی کرد. هیچ وقت بی وضو نبود؛ حتی زمانی هم که نفس یاری اش نمی کرد یا به دلیل شدت درد، نمیتوانست وضو بگیرد از ما تقاضای آب می کرد تا وضو بگیرد. مقید بود که حتماً با وضو باشد
سردار احمد کاظمی از همان ابتدا علاقهای به پست و مقام
نداشت. به خاطر درایت و شجاعت بیمثالش 3 بار از دست با کفایت فرمانده کل
قوا، نشان فتح گرفت اما ذرهای عوض نشد. همان احمد سابق بود. خاکی و بی
ریا.
|
|
سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس: در پی نام و نشان نبود. از همان ابتدا، گمنامی را بیشتر می پسندید. 22 سالش بود که در جبهه فیاضیه سرپرستی گروه کوچک نجف آبادی ها را بر عهده گرفت و با دست خالی، لشکر قدرتمند و پر آوازه نجف اشرف را راه اندازی کرد. لشکری که بعدها به کابوس شبانه دشمن بدل شد.
در عملیات بیت المقدس با آزادسازی خرمشهر گل کاشت اما با همه اینها، سردار فاتح هیچگاه از فتح خرمشهر حرف نزد و از فتوحات دیگرش نیز چیزی نگفت. سردار از همان ابتدا علاقه ای به پست و مقام نداشت. به خاطر درایت و شجاعت بی مثالش 3 بار از دست با کفایت فرمانده کل قوا، نشان فتح گرفت اما ذره ای عوض نشد. همان احمد سابق بود. خاکی و بی ریا.
وقتی مسئولیت بزرگ فرماندهی نیروی زمینی سپاه به ایشان محول شد باز چیزی نگفت. حتی به خانواده اش. جریان را که پرسیدند خندید و گفت: «این پست ها یک ورق کاغذ زیر پای آدمه. اگر یه روزی برکنارم کنند، انگار یه ورق کاغذ از زیر پام کشیده اند. تازه مسئولیتم کمتر میشه. مهم این است که بتونم خدمت کنم.»
احمد شیفته خدمت بود و پست و مقام دنیوی برایش پشیزی ارزش نداشت. او پی شهادت می گشت. به هر کس می رسید می گفت: «دعا کنید شهید بشم.» حتی دو هفته قبل از پرواز آخرش به مقام معظم رهبری گفته بود: «دو تا درخواست دارم از شما. یکی این که دعا کنید من روسفید بشوم. دوم اینکه دعا کنید من شهید شوم»
احمد، جامانده قافله شهدا بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می کشید. دوست داشت هر چه زودتر به دوستان شهیدش ملحق شود. او دلش برای مهدی باکری و حاج حسین خرازی تنگ شده بود. روزهای آخر گفته بود: «من دوست داشتم در نیروی هوایی سپاه شهید شوم ولی در نیروی زمینی دوران شهادتم فرا می رسد... اگر شهید شدم، شما را به حضرت زهرا (س) قسم می دهم، مرا کنار شهید خرازی دفن کنید » احمد اعتقاد داشت: «دری از درهای بهشت از کنار قبر خرازی به آسمان باز می شود».
19 دی ماه 84 سرانجام احمد به آرزویش رسید و در سرزمین مادری دوست دیرینه اش شهید باکری (ارومیه) دچار سانحه شد و در کنار شهید خرازی برای همیشه آرام گرفت.
به همسرش سفارش کرده بود: «اگر شهید شدم، زیاد از من حرف نزنید. بگذارید گمنام باشم.»
/ حسرتی که در چهره سردار دیده شد
مهدی نوروزی (شهید مدافع حرم) با اصابت 2 گلوله شهید شد؛
وقتی گلوله اول به او اصابت کرد، اسلحهاش را همانند عصا بر زمین قرار داد و
به زانو نشست...
|
![]() |
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مراسم بزرگداشت شهید مهدی نوروزی (شهید مدافع حرم) عصر امروز با حضور جمع زیادی از مردم شهیدپرور و برخی از همرزمان آن شهید در مسجد الزهراء کرج برگزار شد؛ مسجدی کوچک که در جریان برگزاری مراسم امروز پذیرای خیل مردمی بود که اهل بصیرت و دلداده سید و سالار شهیدانند.
امروز یادبود شهیدی برپا شد که به اذعان دوستان همرزمش، "شیر سامرا" بود و در شجاعت کمتر کسی را چون او سراغ داشتند.
سخنران مراسم از دفاع مقدس میگوید و از شهدا؛ از محمدابراهیم همت تا حسن تهرانیمقدم؛ و از "5 دقیقه تا تلآویو" میگوید و موشکهایی که میتوانند در کمترین زمان و با بیشترین دقت، غده سرطانی منطقه را هدف گرفته و نابودش کنند.
پرنده خیالم به "قنیطره" سوریه پرواز میکند؛ یاد شهادت سرداران حزبالله و "جهاد مغنیه" فرزند رشید سردار نامدار جهان اسلام شهید "عماد مغنیه" می افتم که دیشب چگونه توسط صهیونیستهای شیطانصفت پرپر شدند.
سخنران از تهرانیمقدم میگوید و موشکهایی که کاش زودتر به پرواز درآیند و زمین را لوث وجود اهریمنان صهیونیست پاک کنند، تا تسکینی باشد بر دل دردمند ملتهای آزاده و مردم رنج کشیده ایران، لبنان، فلسطین، عراق و سوریه.
شهید مهدی نوروزی که خود نیز فرزند یک جانباز شهید است، در راه حسین(ع) قدم گذاشت؛ راهی که به قصد "امر به معروف و نهی از منکر" طی شد. مهدی قید زندگی و فرزند ۹ ماهه خود را زد و رفت تا در سرزمین مقدس سامرا، در مقابل منکری که سرسپرده صهیونیسم است بیایستد.
در مراسم یادبود شهید نوروزی، از "امر به معروف" گفته شد و "نهی از منکر"؛ و من یاد شهدایی افتادم که جان دادند تا ناموسشان، کشورشان و آرامش و آسایش مردمشان بر باد نرود؛ اما افسوس خوردم که امروز برخی که تنها نامی از زن ایرانی و مسلمان بر خود دارند، چه راحت حرمت خون شهدا را میشکنند و با وضعیتی که سرشار از بی شرمی است، چهره شهرها را زشت میکنند، و افسوس خوردم که چگونه مردانی که تنها نام "مرد" را یدک میکشند، بی اعتنا به آن همه ایثار، چشم به شبکههای ماهوارهای بیگانهای دوختهاند که به آنها درس "بی غیرتی" میدهد.
صدای هق هق مردمی که به احترام شهید نوروزی به مسجد آمدهاند مرا به خود میآورد؛ سردار استاد حسینی فرمانده سپاه استان البرز را میبینم که چگونه شانههایش از شدت گریه میلرزد. باز هم روضه حسین(ع) خوانده میشود و روضه عباس(ع)، و چه حسرتی در چهره این سردار و برخی افراد دیده میشود؛ "حسرت شهادت".
اما دردناکترین لحظه مراسم امروز برای من، آنجا بود که نحوه شهادت مهدی را شنیدم. شنیدم که مهدی چگونه تا آخرین نفس مقاومت کرد و چگونه خواست که همانند همه شهدا به ما درس ایستادگی و مقاومت بدهد. سخنران میگفت که مهدی نوروزی با اصابت 2 گلوله شهید شد؛ وقتی گلوله اول به او اصابت کرد، اسلحهاش را همانند عصا بر زمین قرار داد و به زانو نشست و در دفاع از حریم اهل بیت(ع) به تیراندازی علیه تروریستهای تکفیری ادامه داد تا اینکه گلوله دوم، او را مهمان عرش الهی کرد.
مهدی با این غیرت و همیت، به هر انسان آزادهای درس مقاومت داد، تا در برابر ظالمان کوتاه نیایند و همیشه به این شعار سیدالشهدا عمل کنند: "هیهات منا الذله"
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت خبرگزاری فارس، حجتالاسلام علیرضا پناهیان در مراسم تشییع و خاکسپاری 5 شهید گمنام در دانشگاه صنعتی امیرکبیر در جمع دانشجویان با اشاره به آیه اول سوره حضرت محمد (ص) گفت: 30 سال پیش افراد زیادی برای نابودی راه و مسیر انقلاب و شهدا لحظهشماری میکردند و معتقد بودند که آنهایی که انقلاب کردند، بالاخره پشیمان میشوند و از راه خود بر میگردند اما بعد از 30 سال شاهد آن هستیم که نظام مقدس جمهوری اسلامی به برکت خون شهدا حرف اول را در دنیا میزند.